کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شهد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
شهد
/šahd/
معنی
عسل؛ انگبین.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
انگبین، حلاوت، شکرین، شیرینی، عسل ≠ شرنگ
دیکشنری
ambrosia, bleed, juice, liquor, treacle
-
جستوجوی دقیق
-
شهد
فرهنگ نامها
(تلفظ: šahd) (عربی) عصارهی میوه که بر اثر جوشیدن غلیظ شده است ، مادهی قندی مذاب یا مایع ؛ (در قدیم) عسل ؛ (در قدیم) (به مجاز) هر چیز دلپذیر و مطبوع .
-
شهد
واژگان مترادف و متضاد
انگبین، حلاوت، شکرین، شیرینی، عسل ≠ شرنگ
-
شهد
لغتنامه دهخدا
شهد. [ ش َ ] (اِخ ) نام کوهی است در دیار ابوبکربن کلاب . (از معجم البلدان ).
-
شهد
لغتنامه دهخدا
شهد. [ ش َ ] (اِخ ) نام ناحیه یا رودی و یا به تعبیر قدما دریایی است و بر حسب آنچه در شاهنامه آمده در مشرق ایران واقع بوده است : از این کوه تا پیش دریای شهددرفش و سپاه است و پیلان و مهد. فردوسی .بیاورد سیصد عماری و مهدگذر کرد زان سوی دریای شهد. فردوسی...
-
شهد
لغتنامه دهخدا
شهد. [ ش َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ شاهد. (منتهی الارب ). رجوع به شاهد شود.
-
شهد
لغتنامه دهخدا
شهد. [ ش َ / ش ُ ] (اِخ ) آبی است مر بنی مصطلق را از خزاعة. (منتهی الارب ).
-
شهد
لغتنامه دهخدا
شهد. [ ش ُ ] (ع اِ)به معنی شَهْد. (منتهی الارب ). رجوع به شَهْد شود.
-
شهد
لغتنامه دهخدا
شهد. [ ش ُ هَُ ] (ع ص ،اِ) ج ِ شاهد. رجوع به شاهد شود. (یادداشت مؤلف ).
-
شهد
لغتنامه دهخدا
شهد. [ ش ُهَْ هََ ] (ع ص ، اِ) ج ِ شاهد. (منتهی الارب ). رجوع به شاهد و شَهْد شود.
-
شهد
لغتنامه دهخدا
شهد.[ ش َ ] (ع اِ) انگبین با موم . ج ، شِهاد. (منتهی الارب ). ابومنصور. (السامی فی الاسامی ) (مهذب الاسماء). عسل که هنوز در موم باشد. (از بحر الجواهر). انگبین ناپالوده . (مهذب الاسماء). انگبین سپید. (زمخشری ). انگبین . (دهار). انگبین است و بعربی عسل ...
-
nectar 1
شهد
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی- علوم گیاهی] مادۀ شیرینی که از غدههای خاصی در برخی از اندامهای گیاهان ترشح میشود
-
شهد
فرهنگ فارسی معین
(شَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - عسل . 2 - شیرینی .
-
شهد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] šahd عسل؛ انگبین.
-
شهد
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: šira طاری: šahd طامه ای: šaht طرقی: šahd / šira کشه ای: šahd / šira نطنزی: šahd
-
شهد
دیکشنری فارسی به عربی
دبس , رواسب طينية , سلسبيل , طعام لذيذ , عسل