کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شنگینه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
شنگینه
/šangine/
معنی
۱. چوبی که چهارپایان را با آن میرانند: ◻︎ اگر با من دگر کاوی خوری ناگه / به سر بر تیغ و بر پهلوی شنگینه (فرالاوی: شاعران بیدیوان: ۴۲).
۲. چوبی که گازران جامه را در وقت شستن با آن میکوبند؛ کدین؛ کدینه؛ کوبین.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
stave
-
جستوجوی دقیق
-
شنگینه
لغتنامه دهخدا
شنگینه . [ ش َ گی ن َ / ن ِ ] (اِ) گواز. چوبی که خر و گاو بدان رانند. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : اگر با من دگر کاوی خوری ناگه بسر بر تیغ و بر پهلوی شنگینه . فرالاوی .شنگینه بر مدار ز چاکرتا راست باشد او چو ترازو. لبیبی .|| چنبه ...
-
شنگینه
فرهنگ فارسی معین
(شَ نَ یا نِ) (اِ.) 1 - چوب دستی که چارپایان را به وسیلة آن رانند. 2 - چوبی که گازران پارچه و لباس را به هنگام شست وشو با آن کوبند؛ کدین .
-
شنگینه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] šangine ۱. چوبی که چهارپایان را با آن میرانند: ◻︎ اگر با من دگر کاوی خوری ناگه / به سر بر تیغ و بر پهلوی شنگینه (فرالاوی: شاعران بیدیوان: ۴۲).۲. چوبی که گازران جامه را در وقت شستن با آن میکوبند؛ کدین؛ کدینه؛ کوبین.
-
جستوجو در متن
-
کدین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹کدینه، کدنگ، کدنگه› [قدیمی] ka(o)din چوبی که گازران با آن جامه را میکوبند؛ کوبین؛ شنگینه: ◻︎ دل مؤمنان را ز وسواس امانی / سر ناصبی را به حجت کدینی (ناصرخسرو: ۱۷).
-
گواز
لغتنامه دهخدا
گواز. [ گ َ / گ ُ ] (اِ)در اوستا گوازه : گو (گاو) + از (راندن ). گواز، لغةً به معنی گاو(ستور)ران . (فرهنگ ایران باستان ج 1 ص 186 حاشیه ٔ 9). (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). چوبی که بدان گاو و خر زنند، و خرگواز نیز گویندش . (لغت فرس چ اقبال ص 167). چوبد...
-
کاویدن
لغتنامه دهخدا
کاویدن . [ دَ ] (مص ) (از: کاو + یدن پسوند مصدری ). (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). جستجو کردن . (برهان ).کابیدن . کافتن . (حاشیه ٔ برهان چ معین ) : بکاوید کالاش را سربسرکه داند که چه یافت زر و گهر. عنصری .اماحقیقت روح گویی چه چیز است و صفت خاص وی چیست ؟...
-
ابوعبدا
لغتنامه دهخدا
ابوعبدا. [ اَ ع َ دِل ْ لاه ](اِخ ) فرالاوی . محمدبن موسی . از اجله ٔ شعرای دوره ٔ سامانیان . معاصر شهید و رودکی . او عمری طویل یافته و ویرا جز دیوان غزل و قصیده ، مثنوی به بحر خفیف بوده و با علو مقام ادبی ثروت و بضاعتی چنانکه باید نداشته است . رودکی...
-
چاکر
لغتنامه دهخدا
چاکر. [ ک َ / ک ِ ] (اِ) نوکر. (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام ). ملازم . (آنندراج ). خادم . (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام ). خدمتکار. (ناظم الاطباء). مستخدم . گماشته . مزدور. اجیر. کسی که با گرفتن حقوق خدمت بدیگری کند. (فرهنگ نظام ) : کون چو دفنو...
-
شنگ
لغتنامه دهخدا
شنگ .[ ش َ ] (ص ) شاهد شوخ و ظریف و شیرین حرکات و خوب و نیک و زیبا. (برهان ). شوخ و بی حیا. (رشیدی ) (انجمن آرا). شاهدی را گویند که مطبوع حرکات بود و شوخ چشم . (اوبهی ). شوخ و ظریف . (غیاث اللغات ). بمجاز به معشوق اطلاق کنند. (غیاث ) (فرهنگ نظام ). و...
-
ناگه
لغتنامه دهخدا
ناگه .[ گ َه ْ ] (ق مرکب ) ناگهان . ناگهانه . ناگهانی . ناگاه . (آنندراج ). ناگاه . بی خبر. دفعةً. فوراً. بیکبار. غافل . (از ناظم الاطباء). غفلةً. بی مقدمه : شب زمستان بود کپّی سرد یافت کرمک شب تاب ناگه می بتافت . رودکی .اگر با من دگر کاوی خوری ناگه...
-
پهلو
لغتنامه دهخدا
پهلو. [ پ َ ] (اِ) هر دو طرف سینه و شکم . (غیاث ). راستا و چپای شکم مردم . (شرفنامه ٔ منیری ). جنب . حقو. صقلة. صقل . ضیف . معد.دث ّ. ملاط. فقر. کشح . صفح . (منتهی الارب ). جانحة. (دهار) (منتهی الارب ). نضفان . (منتهی الارب ) : فروریخت از دیده سیندخت...
-
ترازو
لغتنامه دهخدا
ترازو. [ ت َ ](اِ) آلتی باشد که چیزها را بدان وزن کنند. (برهان )(از انجمن آرا) (از آنندراج ). آلتی که بدان وزن چیزها را معین کنند، و بتازی میزان گویند. (ناظم الاطباء). محمد معین در حاشیه ٔ برهان آرد: پهلوی «ترازوک » ، ایرانی باستان «ترازو» ، «تره - آ...
-
راست
لغتنامه دهخدا
راست . (ص ) مستقیم . بی انحراف . بی اعوجاج . (ناظم الاطباء). مقابل کج . (آنندراج ) (برهان ) (ناظم الاطباء) : راهی کو راست است بگزین ای دوست دور شو از راه بی کرانه و ترفنج . رودکی .منش باید از مرد چون سرو راست اگر برز و بالا ندارد رواست . ابوشکور.تیز ...
-
دگر
لغتنامه دهخدا
دگر. [ دِ گ َ ] (ق ) مخفف «دیگر» است که به معنی باز باشد. چون اضافه به چیزی کنند افاده ٔ غیریت و تکرار و تفنن و تعدد کند. (برهان ) (آنندراج ). لفظ دگر افاده ٔ معنی عطف و تکرار کند چنانچه گویند زید دمی بنشست و دگر برخاست و رفت ، لیکن اکثر چنانست که صد...