کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شنگرک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شنگرک
لغتنامه دهخدا
شنگرک . [ ش َ رَ ] (اِخ ) نام یکی از رایان هندوستان است که به مدد افراسیاب رفته بود و افراسیاب او را به یاری پیران ویسه فرستاد وقتی که پیران ویسه به جنگ طوس بن نوذر میرفت . (برهان ). و این از صاحب برهان سهو است که شنگل را شنگرک دانسته .(از انجمن آرا)...
-
شنگرک
لغتنامه دهخدا
شنگرک . [ ش َ رَ ] (ص ) شوخ و ظریف . || (اِ) دزد و راهزن . (برهان ). رجوع به شنگ شود. || خرطوم فیل . (برهان ). رجوع به شنگ شود.
-
شنگرک
لغتنامه دهخدا
شنگرک . [ ش َ گ ُ ] (اِ) بادریسه ٔ دوک را گویند و آن چوب یا چرمی باشد مدور که در گلوی دوک محکم سازند. (برهان ). شنگور. (رشیدی ). سنگرک . سنگور. (حاشیه ٔ برهان چ معین ). و رجوع به سنگور و سنگرک شود.
-
شنگرک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹سنگرک، شنکوک، شنگور، شوکک› [قدیمی] šangork = کماج
-
جستوجو در متن
-
شنگور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] šangur = شنگرک
-
شوکک
لغتنامه دهخدا
شوکک . [ ک َ ] (اِ) شنگرک ، یعنی بادریسه . (فرهنگ رشیدی ). بادریسه ٔ دوک و شولک نیز آمده وآن را شنگرک نیز خوانند. (فرهنگ جهانگیری ). شوکل . بادریسه ٔ دوک . (ناظم الاطباء). و رجوع به شنگرک شود.
-
شنکرک
لغتنامه دهخدا
شنکرک .[ ش َ رَ ] (اِخ ) نام یکی از رایان هند که به مدد افراسیاب رفته و افراسیاب وی را به یاری پیران ویسه فرستاد. (ناظم الاطباء). شنگرک . و رجوع به شنگرک شود.
-
شنگوک
لغتنامه دهخدا
شنگوک . [ ش َ ] (اِ) مصحف شنگرک . (حاشیه ٔ برهان چ معین ).شنگور. شنلوک . چوب و چرمی که بر گلوی دوک کنند که بعربی فلکه گویند. شنلوک . (از برهان ) (از آنندراج ).
-
شنکرک
لغتنامه دهخدا
شنکرک . [ ش َ رَ ] (ص ) شنگرک . شوخ و ظریف . (ناظم الاطباء). و رجوع به شنگ شود. || (اِ) دزدو راهزن . (ناظم الاطباء). رجوع به شنگ شود. || خرطوم فیل . (ناظم الاطباء). رجوع به شنگ شود.
-
شوکل
لغتنامه دهخدا
شوکل . [ ک َ ] (اِ)بادریسه ٔ دوک باشد و آن چوب یا چرمی است مدور که درگلوی دوک محکم سازند، و بجای لام کاف نیز به نظر آمده است که شوکک باشد. (برهان ) (از آنندراج ). بادریسه ٔدوک . (جهانگیری ). شولک . شنگرک . شنگور. بادریسه ٔ دوک . (فرهنگ فارسی معین ). ...
-
شنگور
لغتنامه دهخدا
شنگور.[ ش َ ] (اِ) شنگرک . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). بادریسه ٔ خیمه را گویند و آن تخته ای باشد مدور و میان سوراخ که بر سر چوب خیمه محکم سازند. || بادریسه ٔ دوک . چوب و چرمی که بر گلوی دوک کنند. (برهان ) (جهانگیری ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) : نا...
-
شولک
لغتنامه دهخدا
شولک . [ ل َ ] (اِ) اسب جلد و تند و تیز رفتار. (برهان ) (جهانگیری ). اسب تیزرو. (رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ). اسب تیزرفتار. (فرهنگ نظام ). اسب . (فرهنگ خطی ). اسب مطلق به هر رنگ که باشد. (یادداشت مؤلف ) : بیفتاد از آن شولک خوبرنگ بمرد و برفت اینت...