کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شنو کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شنو کردن
لغتنامه دهخدا
شنو کردن . [ ش ِ ن َ / نُو ک َ دَ ] (مص مرکب ) در تداول عامه ، سباحت . آب ورزی .شنا کردن . || به نوعی ورزشی متداول در زورخانه مبادرت ورزیدن . رجوع به شنو و شنا کردن شود.
-
واژههای مشابه
-
شِنوُ
لهجه و گویش تهرانی
شنا، شنو سگی، شنو چاله حوضی
-
نصیحت شنو
لغتنامه دهخدا
نصیحت شنو. [ ن َ ح َ ش ِ ن َ / نُو ] (نف مرکب ) نصیحت پذیر. که پند و اندرز ناصح و خیرخواه بشنود و بدان عمل کند : نصیحت شنو مردم دوربین نپاشند در هیچ دل تخم کین . سعدی .نه پائی چو بینندگان راسترونه گوشی چو مردم نصیحت شنو. سعدی .وگر پارسا باشد و پاکروط...
-
شنو رفتن
لغتنامه دهخدا
شنو رفتن . [ ش ِ ن َ / نُو رَ ت َ ] (مص مرکب ) شنا رفتن در اصطلاح زورخانه . قسمی ورزش در گود زورخانه است . (از یادداشت مؤلف ). رجوع به شنو و شنا شود.
-
حرف شنو
فرهنگ فارسی معین
( ~. ش نُ) [ ع - فا. ] (ص مر.) معقول ، سر به راه ، نصیحت پذیر. مق . حرف نشنو.
-
حقایق شنو
لغتنامه دهخدا
حقایق شنو. [ ح َ ی ِ ش ِ ن َ/ نُو ] (نف مرکب ) آنکه حقایق را بکار بندد. آنکه بحقایق عمل کند. آنکه حقایق را گوش دارد : تو منزل شناسی و شه راه روتو حق گوی و خسرو حقایق شنو.سعدی .
-
سخن شنو
لغتنامه دهخدا
سخن شنو. [ س ُ خ َ ش ِ ن َ / نُو ] (نف مرکب ) آنکه بفور تمام استماع سخن نماید. (آنندراج ) : من ضامن وی [ اریارق ] بودمی [خواجه احمد حسن ] اما این خداوند بس سخن شنو آمد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 229).هر گل نو ز گلرخی یاد همی کند ولی گوش سخن شنو کجا دیده ...
-
فرمان شنو
لغتنامه دهخدا
فرمان شنو. [ ف َ ش ِ ن َ / نُو ] (نف مرکب ) مطیع و آنکه گوش به فرمان میدهد. (ناظم الاطباء). فرمان نیوش . رجوع به فرمان نیوش شود.
-
معکوس شنو
لغتنامه دهخدا
معکوس شنو. [ م َ ش ِ ن َ / نُو ] (نف مرکب ) آنکه سخن را برخلاف آنچه هست بشنود. به مجاز، آنکه حق را باطل و باطل را حق پندارد. (از کلیات شمس چ فروزانفر، ج 7 فرهنگ نوادر لغات ص 435) : معکوس شنو گر نبدی گوش دل تواز دفتر عشاق یکی حرف بسستی .(کلیات شمس ایض...
-
حرف شنو
لغتنامه دهخدا
حرف شنو. [ ح َ ش ِ ن َ / نُو ] (نف مرکب ) کسی که تحت تأثیر سخن قرار گیرد. دهن بین . در بزرگسالان صفت مذموم است و در کودکان صفت مدح است : بچه ٔ حرف شنو. سربراه .
-
خوش شنو
لغتنامه دهخدا
خوش شنو. [ خوَش ْ / خُش ْ ش ِ ن َ /نُو ] (نف مرکب ) آنکه هرچه گویند فراشنود. اُذُن .
-
فرمان شنو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] farmānšeno[w] = فرمانبردار
-
سخن شنو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [قدیمی] soxanšeno[w] ۱. شنوندۀ سخن.۲. [مجاز] آنکه سخن دیگری را بشنود و اطاعت کند.۳. [مجاز] کسی که پند و اندرزی را به گوش گیرد و به کار بندد؛ پندپذیر.
-
حرف شنو
دیکشنری فارسی به عربی
مطيع