کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شنح پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شنح
لغتنامه دهخدا
شنح . [ ش ُ ن ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ شِناح . (منتهی الارب ). رجوع به شِناح شود.
-
واژههای همآوا
-
شنه
لغتنامه دهخدا
شنه . [ ش َ ن َ / ن ِ ] (اِ) مخفف شانه . آلتی است که برزیگران برای باد دادن غله ٔ کوفته شده بکار برند تا غله از کاه جدا گردد.چارشاخ . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به شانه شود.
-
شنه
لغتنامه دهخدا
شنه . [ ش َ ن َ / ن ِ ] (اِ) نفرین و لعنت . (برهان ) (ناظم الاطباء). سنه . (فرهنگ فارسی معین ). اما کلمه در این معنی صورتی یا تصحیفی از «سنه » است .
-
شنه
لغتنامه دهخدا
شنه . [ ش َ ن َ / ن ِ / ش َن ْ ن َ / ن ِ ] (اِ) جمیع آوازها را گویند عموماً همچو صریر قلم و آواز نفیر و نای و سورنای ... (برهان ). هر آواز بلندی را گویند عموماً چون صریر در خامه و کلک و صدای نفیر و سورنا... (جهانگیری ) (از سروری ). ممکن است معانی مذک...
-
شنه
لغتنامه دهخدا
شنه . [ ش َ ن ِ] (اِخ ) دهی است از دهستان بهمن شیر بخش مرکزی شهرستان خرم شهر. سکنه ٔ آن 800 تن . آب از رودخانه . محصول آن خرما و سبزیجات . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
-
شنه
فرهنگ فارسی معین
(شَ نَ یا نِ) (اِ.) لعنت ، نفرین .
-
شنه
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (اِ.) 1 - آواز و صدای چیزی (مانند صریر قلم و آواز نفیر و نای و سورنای ). 2 - آواز جانوران (اهلی و وحشی ).
-
شنه
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (اِ.) آلتی است که برزیگران برای باد دادن غلة کوفته شده به کار برند تا غله از کاه جدا گردد؛ چارشاخ .
-
شنه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹سنه› [قدیمی] šane لعنت؛ نفرین.
-
شنه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] šanne ۱. آواز؛ بانگ.۲. آواز قلم.۳. بانگ نای.۴. شیهۀ اسب.
-
جستوجو در متن
-
شنحی
لغتنامه دهخدا
شنحی . [ ش ُ ] (ص نسبی ) منسوب است به شنح که نام والد زیادبن شنح صنعانی میباشد. (از انساب سمعانی ).
-
شناح
لغتنامه دهخدا
شناح . [ ش ِ ] (ع ص ) مست . ج ، شُنُح . (منتهی الارب ). مست . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن عبدالجلیل السجزی . مکنی به ابوسعید. از مشاهیر ریاضیین و معاریف منجمین قرن چهارم هجری از مردم سیستان . وی در علم نجوم و حساب و هندسه و هیئت تألیفات کثیره دارد از آن جمله است : کتاب جامع شاهی معروف و آن مجموعه ای است...