کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شنجار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
شنجار
/šanjār/
معنی
= شنگار
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
شنجار
لغتنامه دهخدا
شنجار. [ ش ِ ] (معرب ، اِ) مأخوذ از شنگار فارسی و بمعنی آن . (ناظم الاطباء). معرب شنگار است که نوعی از سرخ مرد باشد و آن را به عربی شجرةالدم و حناءالغولة و عاقرشمعاو عودالفالوذج گویند. (برهان ). از اعجمیات است . (نشوءاللغة ص 96). انجشا. انخسا. رجل ا...
-
شنجار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از فارسی: شنگار] (زیستشناسی) [قدیمی] šanjār = شنگار
-
جستوجو در متن
-
انحیا
لغتنامه دهخدا
انحیا. [ ] (اِ) شنجار. (از تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ص 63). رجوع به شنجار شود.
-
انجشا
لغتنامه دهخدا
انجشا. [ اَ ج ُ ] (اِ) شنجار. (یادداشت مؤلف ). ظاهراً محرف انجسا است . و رجوع به انجسا و شنجار شود
-
رجل الحمامة
لغتنامه دهخدا
رجل الحمامة. [ رِ لُل ْ ح َ م َ ] (ع اِ مرکب ) گاوزبان . (ناظم الاطباء). شنجار. (منتهی الارب ). انخوی . حمیراء. رجل الحمام . (یادداشت مرحوم دهخدا). به اندلس شنجار را گویند. (از مفردات ابن بیطار). و رجوع به شنجار و ماده ٔ قبل شود.
-
پنج باشه
لغتنامه دهخدا
پنج باشه . [پ َ ش َ / ش ِ ] (اِ مرکب ) شنگار. شنجار. خس ّالحمار.
-
خس الحمار
لغتنامه دهخدا
خس الحمار. [ خ َس ْ سُل ْ ح ِ ] (ع اِ مرکب ) شنگار. شنجار. (منتهی الارب ). بقلةالیهودیه و قسمی از آن که دشتی باشد ضُنخُس نام دارد، انقلیا. حمیرا. خالوما. قالقس نوع کبیر شنجار. (یادداشت بخط مؤلف ).
-
حشیشةالبزار
لغتنامه دهخدا
حشیشةالبزار. [ ح َ ش َ تُل ْ ب َ ] (ع اِمرکب ) خردل صحرایی . هوجوه . هوه چوبه . حالوما. شنجار.
-
رودنگ کوهی
لغتنامه دهخدا
رودنگ کوهی . [ دَگ ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خس الحمار (گیاه ). (بحرالجواهر). رجوع به خس الحمار و شنگار و شنجار شود.
-
بیخ باشه
لغتنامه دهخدا
بیخ باشه . [ ش َ / ش ِ ](اِ مرکب ) ابوحنسا. شنگار. شنجار. (بحر الجواهر).
-
حالوم
لغتنامه دهخدا
حالوم . (ع اِ) نوعی از پنیر است یا شیر ستبرشده که مشابه پنیر تازه باشد. (منتهی الارب ). || شنجار . رجوع به حالوما شود.
-
تانیست
لغتنامه دهخدا
تانیست . (اِ) بلغت بربر خس الحمار ، رجل الحمام ، حالوما، کحلا، شنجار، شنگار، انقلیا، قالقس و حمیرا راگویند. رجوع به لکلرک ج 1 ص 456 و ج 2 ص 29 و 345 و ذیل ص 346 همان کتاب و شنجار و حمیرا در لغت نامه شود.
-
ریلو
لغتنامه دهخدا
ریلو. (اِ) شنجار را گویند. (فرهنگ جهانگیری ). اشخار. قلیا. شنجار. (ناظم الاطباء) (از برهان ). قلیا و اشخار را گویند و آن رستنی باشد برگ آن سیاه و بیخ وریشه ٔ آن سطبر. (انجمن آرا) (آنندراج ) : چون علاج دماغ گنده کندداروی او شراب ریلو باد. کمال الدین ا...
-
رجل الحمام
لغتنامه دهخدا
رجل الحمام . [ رِ لُل ْح َ ] (ع اِ مرکب ) انقلیاتانیست . حالوما. حمیرا. خس الحمار. شنگار. شنجار. قالقس . کحلا. (یادداشت مرحوم دهخدا). شنگار. (الفاظ الادویة ص 131). شنجار. (تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ص 171).