کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شنج پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
شنج
/šanj/
معنی
۱. دماغۀ کوه.
۲. زمین سخت و ناهموار؛ شخ.
۳. (زیستشناسی) سرین، کفل.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
hip
-
جستوجوی دقیق
-
شنج
لغتنامه دهخدا
شنج . [ ش َ ن َ ] (ع مص ) ترنجیده و درهم کشیده شدن پوست کسی : شنج جلده شنجاً. (از منتهی الارب ). منقبض شدن پوست و درهم کشیده شدن آن در اثر رسیدن آتش بدان یا سرمازدگی . (از اقرب الموارد).
-
شنج
لغتنامه دهخدا
شنج . [ ش َ ن ِ ] (ع ص ) فرس شنج النسا؛ اسب درکشیده رگ ران و هو مدح لانه اذا شنج لم تسترخ رجلاه . (منتهی الارب ). اسب درکشیده رگ ران و این صفت نیکی است برای اسب زیرا در این صورت دیگر دو پای او سست نشود و گاه غراب را با این صفت توصیف نمایند. (از اقرب ...
-
شنج
لغتنامه دهخدا
شنج . [ ش ِ / ش َ ] (اِ) کفل و سرین مردم و حیوانات دیگر. و به این معنی به فتح اول [ ش َ ] هم گفته اند و با غنج مترادف ساخته اند. (برهان ). سرین .(انجمن آرا) (آنندراج ). سرین تمام حیوانات . (لغت فرس اسدی ). سرین مردم و حیوانات . (اوبهی ) : پیری و دراز...
-
شنج
لغتنامه دهخدا
شنج . [ ش ُ ] (اِ) نوعی از صدف باشد که آن را توتیای اکبر خوانند و شیرازیان قصبک گویند. (برهان ). نوعی از صدف . (فرهنگ جهانگیری ). قسمی وَدَع . قسمی صدف . صدفی که از آن توتیا میسازند. (ناظم الاطباء). گوش ماهی . لیسک . حلزون . خف الغراب . فرحولیا. راب ...
-
شنج
لغتنامه دهخدا
شنج . [ش َ ن َ ] (ع اِ) شتر نر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). شتر. (مخزن الادویه ). || (اِمص ) ترنجیدگی پوست و درکشیدگی آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
شنج
فرهنگ فارسی معین
(شَ) (اِ.) 1 - سرین ، کفل . 2 - دماغة کوه .
-
شنج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] šanj ۱. دماغۀ کوه.۲. زمین سخت و ناهموار؛ شخ.۳. (زیستشناسی) سرین، کفل.
-
شنج
دیکشنری فارسی به عربی
تشنج
-
واژههای مشابه
-
خشک شنج
لغتنامه دهخدا
خشک شنج . [ خ ُ ش َ ] (ص مرکب ) فالج . بی حس و بی حرکت در عضو. (یادداشت بخط مؤلف ).
-
جستوجو در متن
-
شنجی
لغتنامه دهخدا
شنجی . [ ش َ ] (ص نسبی ) انتسابی است به شنج . (انساب سمعانی ). رجوع به شنج شود.
-
convulsion
دیکشنری انگلیسی به فارسی
تشنج، شنج، اشوب
-
convulsions
دیکشنری انگلیسی به فارسی
متابولیسم، تشنج، شنج، تکان، اشوب
-
خف الغراب
لغتنامه دهخدا
خف الغراب . [ خ ُف ْ فُل ْ غ ُ ] (ع اِ مرکب ) حلزون . لیسک . شنج . راب . (یادداشت بخط مؤلف ).