کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شناو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
شناو
/šenāv/
معنی
= شنا
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
شناو
لغتنامه دهخدا
شناو. [ ش ِ ] (اِ) شناب که شناوری و آب ورزی باشد. (برهان ) (آنندراج ). سباحت و شنا و آب ورزی . (ناظم الاطباء) : پیغامبر (ع ) فرموده است : علموا صبیانکم الرمایة و السباحة؛ گفت : بیاموزید فرزندان را تیراندازی و شناو. (نوروزنامه ). و جمله را ادب سلاح و ...
-
شناو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) (ورزش) šenāv = شنا
-
جستوجو در متن
-
شناه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [قدیمی] šenāh شنا؛ شناو: ◻︎ ای به دریای عقل کرده شناه / وز بد و نیک روزگار آگاه (منجیک: شاعران بیدیوان: ۲۴۷).
-
اشنه
لغتنامه دهخدا
اشنه . [ اَ ن َ / ن ِ ] (اِ) اشنا. شنا. آشنا. اشناب . اشناه . شناو : جادویی کردن جادوبچه آسان باشدنبود بطبچه را اشنه ٔ دریا دشوار.انوری .
-
اشنا
لغتنامه دهخدا
اشنا. [ اَ ] (اِ) گوهر گرانمایه . (برهان ). گوهر گرانبها. (سروری ) (فرهنگ اسدی ) (انجمن آرا) (فرهنگ نظام ) (آنندراج ). درمجمع الفرس بمعنی جواهر ذی قیمت است . (شعوری ج 1 ص 98). گوهر گران قیمت . (جهانگیری ). || شناکننده و آب ورز. (برهان ). شناکننده که ...
-
اشناه
لغتنامه دهخدا
اشناه . [ اَ ] (اِ) شنا. اشنا. اشناو. آشنا. اشناب :از بحر ثنای تو به شکر نعم توساحل نخُوهم یافت به زورق نه به اشناه . سوزنی .مخفف آشناه (شناور). لفظمذکور در سنسکریت آشنان است یعنی غسل و بدن شستن . (فرهنگ نظام ). رجوع به شناو و آشنا و اشناو و اشناب شو...
-
سباحت
لغتنامه دهخدا
سباحت . [ س ِ / س َ ح َ ] (از ع ، مص ) شناوری . (غیاث ). شناه . شناو کردن : زیرکی آمد سباحت در بحارکم رهد غرقست او پایان کار. (مثنوی ).هر که را قدرت سباحت دست دهد رنج امروز از بهر راحت همه ٔ عمر تحمل باید کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). چنانکه می اندیشی...
-
شنا
لغتنامه دهخدا
شنا. [ ش ِ ] (اِ) شناوری و آب ورزی باشد. (برهان ). حرکت انسان یا جانور بر روی آب بوسیله ٔ تحرک بازوان و پاها. سباحت . (فرهنگ فارسی معین ). دست و بغل در تداول شوشتر. شناوری و دست وپا زدن در آب و با لفظ کردن مستعمل و بمعنی شناور وشناگر مجاز است . (آنند...
-
آشنا
لغتنامه دهخدا
آشنا. [ ش ْ / ش ِ ] (اِ) آشناه . شنا. شناو. شناه . شناوری . سباحت . آب بازی : آشنا ورزمی ز اشک دو چشم اگرم چشم آشنا باشد. مسعودسعد.هر وهم که هست کی توانددر بحر مدیحت آشنا کرد؟ مسعودسعد.مانند زنگئی که بر آتش همی طپدزلفش در آب دیده همی کرد آشنا. معزی ....
-
غوک
لغتنامه دهخدا
غوک . (اِ) جانوری است که در آب و زمین نمناک میماند، بعربی ضِفدِع (ضَفدَع ) گویند. (آنندراج ). حیوان کوچکی ذوالحیاتین که وزغ و چغر وچغز نیز گویند و به ترکی قرباغه نامند. (از ناظم الاطباء). جانوری است که در آب و خشکی هر دو زندگی کند.(فرهنگ نظام ). تلفظ...
-
و
لغتنامه دهخدا
و. (حرف ) حرف بیست و ششم از حروف هجاء عرب و سی ام از الفبای فارسی و ششم از الفبای ابجدی و نام آن «واو» است و در حساب جُمّل آن را به شش دارند. در تجوید واو از حروف مصمته است . رجوع به مصمته شود. و نیز از حروف یرملون محسوب است . رجوع به یرملون شود. و ن...
-
ادب
لغتنامه دهخدا
ادب . [ اَ دَ ] (ع اِ) (معرب از فارسی ) فرهنگ . (مهذب الاسماء).پرهیخت . دانش . (غیاث اللغات ). ج ، آداب : چه جوئی آن ادبی کآن ادب ندارد نام چه گوئی آن سخنی کان سخن ندارد چم . شاکر بخاری .هزار گونه ادب جان ز عشق آموزدکه آن ادب نتوان یافتن بمکتبها. مول...