کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شناسای پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شناسای
لغتنامه دهخدا
شناسای . [ ش ِ ] (نف ) شناسا. رجوع به شناسا و شواهد آن شود.
-
واژههای مشابه
-
RFID
شناسای رادیویی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی مخابرات] ← سامانۀ شناسایی رادیوبسامدی
-
جستوجو در متن
-
تشخیص هویت
فرهنگ واژههای سره
شناسای
-
تشخیص
فرهنگ واژههای سره
بازشناخت، بازشناسی، شناسای
-
شناسا
لغتنامه دهخدا
شناسا. [ ش ِ ] (نف ) شناسای . شناسنده . عارف . واقف . جهبذ. خبیر. بصیر. اهل خبره .مطلع. (یادداشت مؤلف ). آشنا. ج ، شناساآن . (از تحفه ٔ اهل بخارا). شناسنده . (از ناظم الاطباء). دریافت کننده . شناسنده . (فرهنگ فارسی معین ). خبره : که ای پهلوان جهاندا...
-
radio frequency identification
سامانۀ شناسایی رادیوبسامدی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی مخابرات] فنّاوری بیسیم شناسایی اشیا از فاصلۀ چند سانتیمتر تا چند کیلومتر که بهصورت نوعی برچسب بر روی اشیا نصب میشود و دارای آنتن و افزارۀ رادیویی و حافظه و گاه پردازندۀ مرکزی است اختـ . شناسای رادیویی RFID
-
راهشناس
لغتنامه دهخدا
راهشناس . [ ش ِ ] (نف مرکب ) بلد. شناسنده ٔ راه . آشنا به راه . که راه را بشناسد. که راه را بلد باشد. || شناسنده ٔ حق . شناسای حقیقت . که آشنا به دین باشد. که حق و حقیقت رابشناسد. که به حقیقت معرفت داشته باشد : عارف اندیشه بود و راهشناس پارساییش را ن...
-
فروزه
لغتنامه دهخدا
فروزه . [ ف ُ زِ ] (اِ) به معنی صفت که مقابل ذات است . چون فروز به معنی روشنی است و بروشنی چیزها شناخته شود، همچنین فروزه یعنی صفت معرف و شناسای حقیقت چیزها خواهد بود. (از انجمن آرا) (آنندراج )(از فرهنگ دساتیر). برساخته ٔ فرقه ٔ آذرکیوان است .
-
میکده
لغتنامه دهخدا
میکده . [ م َ / م ِ ک َ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) شرابخانه و میخانه . (ناظم الاطباء). خرابات . خانه ٔ خمار. آنجا که در آن می خورند. ماخور. حانه . خانه . حانوت . جایی که در آن شراب فروشند. (یادداشت مؤلف ) : من به بانگ مؤذنان کز میکده بانگ مرغ زندخوان آمد...
-
گار
لغتنامه دهخدا
گار. (پسوند) اِفاده ٔ فاعلیت (صیغه ٔ مبالغه ) کند وقتی که به ریشه ٔ فعل که معادل با مفرد امر حاضر است درآید : آمرزگار:گناه من ارنامدی در شمارترا نام کی بودی آمرزگار. نظامی .دعا را به آمرزش آور بکارمگر رحمتی بخشد آمرزگار. نظامی .جزین کاعتمادم به یاری ...
-
شک
لغتنامه دهخدا
شک . [ ش َک ک / ش َ ] (از ع ، اِمص ، اِ) خلاف یقین . ج ، شُکوک . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). ریب . گمان . (دهار). مرادف شبهه . ج ، شکوک . و با لفظ افتادن و آوردن مستعمل . (آنندراج ). در عربی به معنی گمان باشد که در برابر یقین ...
-
یقین
لغتنامه دهخدا
یقین . [ ی َ ] (ع اِمص ، اِ) هرچیز ثابت و واضح و دانسته شده و اطمینان قلب به اینکه چیزی که تعلق کرده است موافق واقع می باشد. (از ناظم الاطباء). بی گمان . (ترجمان القرآن ص 180) (دهار) (مهذب الاسماء). علمی که همراه شک نباشد. (از تعریفات جرجانی ). || عل...
-
پیر
لغتنامه دهخدا
پیر. (ص ،اِ) شیخ . شیخه . سالخورده . کلان سال . مسن . معمر. زرّ. مشیخه . (دهار). مقابل جوان . بزادبرآمده . دردبیس . فارض . اشیب . (منتهی الارب ). کهام . ج ، پیران : پیر فرتوت گشته بودم سخت دولت تو [ او ] مرا بکرد جوان . رودکی .شدم پیر بدینسان و تو هم...