کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شنار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
شنار
/šanār/
معنی
۱. عار؛ ننگ؛ زشتترین عیب.
۲. شوم؛ نامبارک: ◻︎ زآنکه بیشُکری بُوَد شوم و شنار / میبرد بیشکر را در قعر نار (مولوی: ۷۳).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
شنار
فرهنگ فارسی معین
(شَ) (اِ.) شاخة نورسته .
-
شنار
فرهنگ فارسی معین
(شَ) [ ع . ] 1 - (اِ.) عار، ننگ . 2 - زشت - ترین عیب . 3 - در فارسی ، شوم ، نامبارک .
-
شنار
لغتنامه دهخدا
شنار. [ ش َ ] (اِ) گیاهی دوایی که زوفا نیز گویند. (ناظم الاطباء).
-
شنار
لغتنامه دهخدا
شنار. [ ش َ ] (ع اِ) عیب بدتر و عار. (از منتهی الارب ). بدترین عیب و عار. (از اقرب الموارد). || دشمنی کردن باشد و دشمن داشتن یعنی با کسی و چیزی بد بودن . (برهان ). || امر مشهور به بدی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). فضاحت و بی آبرویی و رسوایی و ب...
-
شنار
لغتنامه دهخدا
شنار. [ ش َ / ش ِ ] (اِ) شنا.شناوری . آب ورزی . سباحت . (ناظم الاطباء) : یکی گفت مردی سوی رودباربرود اندرون شد همی بی شنار. ابوشکور.|| تنک آبی از دریا و یا رودخانه که تهش نمایان بود و گل داشته باشد و کشتی در آن بند شود و بایستد و نگذرد. || قعر آب ، خ...
-
شنار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] šanār ۱. عار؛ ننگ؛ زشتترین عیب.۲. شوم؛ نامبارک: ◻︎ زآنکه بیشُکری بُوَد شوم و شنار / میبرد بیشکر را در قعر نار (مولوی: ۷۳).
-
شنار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) (ورزش) [قدیمی] šenār = شنا: ◻︎ بدو گفت مردی سوی رودبار / به رود اندرون شو همی بیشنار (ابوشکور: صحاحالفرس: شنار).
-
شنار
واژهنامه آزاد
(جهرم و برخی گویش های فارس) شِنار؛ ریگ و شن نرم کنار رود.
-
جستوجو در متن
-
شنائر
لغتنامه دهخدا
شنائر. [ ش َ ءِ ] (ع اِ) ج ِ شنار. (یادداشت مؤلف ). رجوع به شنار شود.
-
شنا کردن
لغتنامه دهخدا
شنا کردن . [ ش ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سباحت . خود رادر روی آب نگاهداری کردن و بردن بوسیله ٔ حرکات دست و پا. آب بازی کردن : طَمْطَمة؛ شنا کردن . عوم . (منتهی الارب ). رجوع به شناب ، شنار، شنا و شنو شود. || انجام دادن نوعی ورزش که در اصطلاح ورزشکاران قد...
-
رودبار
لغتنامه دهخدا
رودبار. (اِ مرکب ) جایی که در آن رودخانه ٔ بسیار جاری باشد. (برهان قاطع). جایی که رودهای بسیار دارد. (فرهنگ نظام ) (از آنندراج ). جایی که درآن نهرها و رودخانه های زیاد جاری باشد. (ناظم الاطباء). || رودخانه های بزرگ . (برهان قاطع). رودخانه ٔ بزرگ و نه...
-
اندرون
لغتنامه دهخدا
اندرون . [ اَ دَ ] (حرف اضافه ) به معنی اندر که ترجمه ٔ «فی » است . (آنندراج ). در. دراین حال . بعد از مدخول «به » می آید و آنرا تفسیر میکند مانند بخاک اندرون [ = اندر(در) خاک ] : به آتش درون بر مثال سمندربه آب اندرون برمثال نهنگان . رودکی .شو بدان ک...
-
رود
لغتنامه دهخدا
رود. (اِ) رودخانه ٔ عظیم و سیال . (برهان قاطع) . رودخانه یعنی آب عظیم . (آنندراج ). نهری که عظیم و جاری باشد. (غیاث اللغات ). رودخانه . (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ). نهر عظیم و سیال . (ناظم الاطباء). آب جاری فراوان که لفظ دیگر فارسی آن دریا و عربیش ...
-
و
لغتنامه دهخدا
و. (حرف ) حرف بیست و ششم از حروف هجاء عرب و سی ام از الفبای فارسی و ششم از الفبای ابجدی و نام آن «واو» است و در حساب جُمّل آن را به شش دارند. در تجوید واو از حروف مصمته است . رجوع به مصمته شود. و نیز از حروف یرملون محسوب است . رجوع به یرملون شود. و ن...