کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شمع ریختن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
شمع برکردن
لغتنامه دهخدا
شمع برکردن . [ ش َ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) شمع افروختن . شمع بفروختن . شمع برافروختن . روشن ساختن شمع. (یادداشت مؤلف ) : برکنم شمع و وفا را به خراسان طلبم کآن کلید در رضوان به خراسان یابم . خاقانی .ز آتشی کافتاد از حراق شب شمع در صحرای جان برکرد صبح...
-
شمع زدن
لغتنامه دهخدا
شمع زدن . [ ش َ زَ دَ ] (مص مرکب ) گذاشتن شمع بر جایی [ و ] بعد روشن کردن . (آنندراج ) : خون شدم بر بیکسی های شهیدان مژه بر مزارش خواستم شمعی زنم خنجر زدم . حکیم بیگ خان حاکم (از آنندراج ).|| دعامه . ستونی زیردیوار یا سقفی افتان استوار کردن تا خراب ن...
-
شمع سوختن
لغتنامه دهخدا
شمع سوختن . [ ش َ ت َ ] (مص مرکب ) شمع برافروختن . شمع افروختن . شمع روشن کردن . برافروختن شمع : به مازندران آتش افروختندبه هر جای شمعی همی سوختند. فردوسی .اگرچه شمع کافوری خرد در خانه می سوزدچراغ ازچشم شیران بر سر ویرانه می سوزد.صائب (از آنندراج ).
-
شمع فروختن
لغتنامه دهخدا
شمع فروختن . [ ش َف ُ ت َ ] (مص مرکب ) کار فروش شمع. شمعفروشی . || مخفف شمع افروختن . شمع روشن کردن : بفرمود تا شمع بفروختندبه هر سوی ایوان همی سوختند فردوسی .به طیبت کردن ار شمعی فروزی ازآن طیبت چو شمعی هم بسوزی . عطار.رجوع به شمع برافروختن شود.
-
شمع نشاندن
لغتنامه دهخدا
شمع نشاندن . [ ش َ ن ِ دَ ] (مص مرکب ) شمع گذاشتن . شمع نهادن . (از آنندراج ). قرار دادن شمع در جایی سوختن را : چون شمعبه هر جا که نشانند نشینم با هیچ کسم گفت و شنو بر سر جا نیست . کلیم (از آنندراج ).|| شمع کشتن . گل کردن شمع. خاموش کردن آن . (آنندرا...
-
شمع نهادن
لغتنامه دهخدا
شمع نهادن . [ ش َ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) گذاشتن شمع و روشن ساختن آن . نصب شمع و افروختن آن : نهادند شمع و برآمد به تخت همی بود لرزان چو شاخ درخت . فردوسی .در بابل اگر نهند شمعی زینجا بکنم به باد سردش . خاقانی .هر آن شمعی که در مجلس نهی با روی او س...
-
بی شمع
لغتنامه دهخدا
بی شمع. [ ش َ ] (ص مرکب ) (از: بی + شمع) تاریک . بی فروغ و روشنایی : محفل بی شمع راهیچ نباشد فروغ مجلس بی دوست را هیچ نباشد نظام .سعدی .
-
خنده ٔ شمع
لغتنامه دهخدا
خنده ٔ شمع. [ خ َ دَ / دِ ی ِ ش َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) افروختن شمع. (آنندراج ).
-
شمع العسل
دیکشنری عربی به فارسی
موم
-
شمع مومی
دیکشنری فارسی به عربی
شمع
-
شمع ساختن
دیکشنری فارسی به عربی
شمعة
-
شمع (درمعدن)
دیکشنری فارسی به عربی
دعامة
-
روشنایی شمع
دیکشنری فارسی به عربی
ضوء الشموع
-
شمع آجین
لهجه و گویش تهرانی
شکنجه با بریدن تن محکوم و شمع گذاشتن در زخمها
-
شمع کافوری
لهجه و گویش تهرانی
شمع مرغوب