کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شمشیرگر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
شمشیرگر
/šamširgar/
معنی
= شمشیرساز
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
شمشیرگر
لغتنامه دهخدا
شمشیرگر. [ ش ِ / ش َ گ َ ] (ص مرکب ) کسی که شغل و کار او ساختن شمشیر است . (ناظم الاطباء). شمشیرساز. سیاف . طباع . (یادداشت مؤلف ). رجوع به شمشیرساز شود.
-
شمشیرگر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] šamširgar = شمشیرساز
-
جستوجو در متن
-
شمشیرساز
لغتنامه دهخدا
شمشیرساز. [ ش ِ / ش َ ] (نف مرکب ) شمشیرگر. کسی که شغل و پیشه ٔ او ساختن شمشیر است .(ناظم الاطباء). رجوع به شمشیرسازی و شمشیرگر شود.
-
شمشیرگری
لغتنامه دهخدا
شمشیرگری . [ ش ِ / ش َ گ َ ](حامص مرکب ) عمل و شغل شمشیرگر. ساختن شمشیر. (فرهنگ فارسی معین ). || (اِ مرکب ) محل و دکان شمشیرگر. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به شمشیرگر شود.
-
سیاف
واژگان مترادف و متضاد
۱. جلاد، دژخیم ۲. شمشیرزن ۳. شمشیرگر
-
شمشیرساز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) šamširsāz کسی که پیشهاش ساختن شمشیر است؛ سازندۀ شمشیر؛ شمشیرگر.
-
سیاف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی، جمع: سَیّافَة] [قدیمی] sayyāf ۱. شمشیرگر؛ مرد شمشیرزن؛ کسی که با شمشیر جنگ کند.۲. میرغضب.
-
مقراضگر
لغتنامه دهخدا
مقراضگر. [ م ِ گ َ ] (ص مرکب ) از عالم کاردگر و شمشیرگر. (آنندراج ). سازنده ٔ مقراض . قیچی ساز : چه گوییم از وصف مقراضگرکزو شد مراریزه ریزه جگر.میرزاطاهر وحید (از آنندراج ).
-
طباع
لغتنامه دهخدا
طباع . [ طَب ْ با ] (ع ص ) مُهرزن . || سازنده ٔ هرچه باشد. (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || سازنده ٔ تیغ. (منتهی الارب ). شمشیرگر. (مهذب الاسماء) سازنده ٔ شمشیر. (سمعانی ). || صاحب طبیعت ذکی . || کوزه گر. (غیاث اللغات ) (آنندراج ).
-
لب به لب
لغتنامه دهخدا
لب به لب . [ ل َ ب ِ ل َ ] (ص مرکب ) (در تداول عوام ) لبالب . پر تا لبه . مالامال . پر. رجوع به لبالب شود : پی دشمنان پخت آشی عجب ز ماهیچه دکان شده لب به لب .میرزا طاهر وحید (در توصیف شمشیرگر، از آنندراج ).- لب به لب شدن ؛ پر شدن . مالامال شدن .
-
سیاف
لغتنامه دهخدا
سیاف . [ س َی ْ یا ] (ع ص ) شمشیرگر. شمشیرزن . (ناظم الاطباء). شمشیرزن . (غیاث اللغات ). شمشیردار. (دهار) (مهذب الاسماء). شمشیرگر. صاحب تیغ. (منتهی الارب ). || شمشیرفروش . (مهذب الاسماء). || قاتل . جلاد. خونریز. (غیاث ) (آنندراج ). دژخیم . میرغضب : و...
-
خباب
لغتنامه دهخدا
خباب . [ خ ُب ْ با ] (اِخ ) بن الارت بن جندلةبن سعدبن خزیمةبن کعب بن سعدبن زیدبن مناةبن تمیم التمیمی بعضی او را خزاعی آورده اند. مکنی به ابو عبداﷲ. او از اسیران دوره ٔ جاهلی است که در مکه فروخته شد و مولای ام انمار خزاعی است ولی نظر بعضی خلاف آنست . ...
-
گر
لغتنامه دهخدا
گر. [ گ َ ] (پسوند) مرادف گار باشد، همچون : آموزگار و آموزگر که از هر دو معنی فاعلیت مفهوم میگردد. (برهان ). استعمال این لفظ در چیزی کنند که جعل جاعل را تصرف در هیئت آن چیز باشد، چون : شمشیرگر و زرگر مجاز است ، زیرا که جعل و جاعل را در ذات زر و آهن ه...