کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شمبلید پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شمبلید
لغتنامه دهخدا
شمبلید. [ ش َ ب َ ] (اِ) شنبلید. || شمبلیله . گیاهی مأکول که تخم آنرا به تازی حلبه گویند و در خورشها و اشکنه ها تازه و خشک آنرا داخل می کنند. (ناظم الاطباء). شمبلیت . (از غیاث ) (از آنندراج ). رجوع به شمبلیله و شمبلیت شود.
-
جستوجو در متن
-
شمبلیت
لغتنامه دهخدا
شمبلیت . [ ش َ ب َ ] (اِ) نام گلی است زردرنگ . شنبلید. رجوع به شمبلید شود. || تخم حلبه که به هندی منیهی گویند. (آنندراج ) (غیاث ).
-
شمبلیله
لغتنامه دهخدا
شمبلیله . [ ش َ ب َ لی ل َ / ل ِ ] (اِ) حلبه . (یادداشت مؤلف ). رجوع به حلبه و شمبلید شود.
-
فئرة
لغتنامه دهخدا
فئرة. [ ف ِءْ رَ / ف ِءَ رَ / ف َ ءِ رَ ] (ع اِ) نوعی از طعام زچه که از دانه ٔ شمبلید و خرما پزند. فُؤارة. (منتهی الارب ).
-
شملید
لغتنامه دهخدا
شملید. [ ش َ ] (اِ) شملیت . شلمیز. حلبه و شمبلیله . (منتهی الارب ). رستنی باشد که آن را به عربی حلبه گویند. (از برهان ) (آنندراج ). حلبه . (نصاب الصبیان ). شملیز. شنبلیت . شنبلید. شمبلید. حلبة. شنبلیله . (یادداشت مؤلف ). رجوع به شملیت و مترادفات دیگ...
-
حلبة
لغتنامه دهخدا
حلبة. [ ح ُ ل ُ ب َ ] (ع اِ) شنبلید. (منتهی الارب ). شملید. (نصاب ). حلبه بپارسی شمبلید، گرم و خشک است در دوم سینه نرم دارد و سرفه را دفع کند و ضیق نفس را سودمند آید و باه برانگیزاند و چون ده مثقال از او بکوبند و بپزند و به آبی که دو مثقال بوره ارمنی...