کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شمایلشکنی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
iconoclasm
شمایلشکنی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[هنرهای تجسمی] از بین بردن شمایلها
-
واژههای مشابه
-
شمایل
فرهنگ نامها
(تلفظ: šamāyel) (عربی) ظاهر کسی یا چیزی ، شکل و صورت ؛ (در قدیم) خویها ، خصلتهای نیکو و پسندیده؛ (در عرفان) اندک جذبهی الهی را گویند که گاه هست و گاه نیست تا سالکِ مغرور ، مغلوب شود.
-
شمایل
واژگان مترادف و متضاد
۱. پرتره، تصویر، تمثال، عکس، نقش ۲. چهره، رخسار، صورت ۳. خویها، سرشتها
-
شمایل
فرهنگ واژههای سره
فتن
-
شمایل
لغتنامه دهخدا
شمایل . [ ش َ ی ِ ] (ع اِ) خویهای مردم . (تفلیسی ). شمائل . خصلتها. عادتها. (آنندراج ) (غیاث ) (از بهارعجم ). طبعها. عادتها. خویها. خوها. خلق ها. اخلاق . (یادداشت مؤلف ). || خوبیهای ذات . سرشتهای نیکو. خصلتهای پاکیزه . اخلاق پسندیده . (ناظم الاطباء)...
-
icon 1
شمایل
واژههای مصوّب فرهنگستان
[هنرهای تجسمی] هریک از تصاویر چهرههای مقدس در کلیساهای ارتدکس دوران بیزانس
-
شمایل
فرهنگ فارسی معین
(شَ یِ) [ ع . شمائل ] (اِ.) 1 - جِ شمال و شمله ؛ طبع ها، خوی ها. 2 - شکل ، صورت . 3 - تصویر بزرگان دینی و مذهبی .
-
شمایل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: شمائل] šamāyel ۱. [جمعِ شِمال و شَمیلَة] [قدیمی] طبعها؛ خویها.۲. شکل؛ صورت.
-
شمایل
دیکشنری فارسی به عربی
ايقونة , صورة
-
شمایل
لهجه و گویش تهرانی
عکس مذهبی،شکل
-
شکنی
لغتنامه دهخدا
شکنی . [ ش ِ ] (ص نسبی ) منسوب به شکن . (فرهنگ لغات ولف ) : شمیران شکنی سرافراز دهرپراکنده بر نیزه و تیغ زهر.فردوسی .
-
شکنی
لغتنامه دهخدا
شکنی . [ ش ِ ک َ ] (حامص ) شکستگی . (ناظم الاطباء). حاصل مصدر از ریشه ٔ شکستن (شکن ) اما همیشه به صورت ترکیب آید: دل شکنی ، بت شکنی ، کارشکنی ، حق شکنی و غیره . (از یادداشت مؤلف ).- حق شکنی ؛ حق کسی را پایمال کردن . (یادداشت مؤلف ).- کارشکنی کردن ...
-
شکنی
لغتنامه دهخدا
شکنی . [ ش ِ ک ِ ] (ص نسبی ) منسوب و متعلق به ولایت شکن . (ناظم الاطباء).
-
شکنی
لغتنامه دهخدا
شکنی .[ ] (اِخ ) نام یکی از پهلوانان توران : سپه دید [ رستم ] چندان که دریای روم از ایشان نمودی چو یک مهره موم کشانی و شکنی و دری سپاه دگرگونه جوشن دگرگون کلاه .فردوسی .