کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شمامة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شمامة
لغتنامه دهخدا
شمامة. [ ش َ م َ ] (ع مص ) بوییدن . (دهار). رجوع به شم شود.
-
شمامة
لغتنامه دهخدا
شمامة. [ ش َم ْ ما م َ ] (ع اِ) شمام . دستنبو. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
-
واژههای مشابه
-
شمامه
فرهنگ نامها
(تلفظ: šam(m)āme) (عربی) (در قدیم) رایحه و بوی خوش ؛ گلولهی خوشبو ، دستنبو ؛ (به مجاز) شخص یا چیز دوست داشتنی و خوشایند .
-
شمامه
لغتنامه دهخدا
شمامه . [ ش َ م َ / م ِ ] (از ع اِ) بوی خوش که از چیزی بوییده شود. (آنندراج ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) : غنچه ٔ گل گشاد سرو بلندبست بر برگ گل شمامه ٔ قند. نظامی .فرقم ز گلاب اشک تر کن عطرم ز شمامه ٔ جگر کن . نظامی .ترا شمامه ٔ ریحان من که یاد آوردک...
-
شمامه
فرهنگ فارسی معین
(شَ مّ مَ یا مِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - دستنبو. 2 - هر چیز خوشبو که در دست گیرند و ببویند. 3 - قندیل ، چراغ دان .
-
شمامه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: شمّامَة] šam[m]āme ۱. (زیستشناسی) نوعی خربزه؛ دستنبو.۲. [قدیمی] هرچیز خوشبو که در دست میگیرند و میبویند.۳. [قدیمی] قندیل؛ چراغدان.〈 شمامهٴ کافور: [قدیمی، مجاز]۱. آفتاب.۲. ماه.۳. روشنایی روز.
-
شَمامه
لهجه و گویش تهرانی
دیو ماده،ملکه دیوها
-
جستوجو در متن
-
شما
لغتنامه دهخدا
شما. [ ش َ ] (ص )برهنه . عریان . || (اِ) قرصی از داروهای خوشبو که جهت خوشبو کردن منزل در روی آتش انداخته بخور دهند. شمامه . (ناظم الاطباء). رجوع به شمامه شود.
-
افراسیاب
لغتنامه دهخدا
افراسیاب . [ اَ ] (اِخ ) غار...، نام غار افسانه ای که محل شمامه ٔ جادو بوده است . در اسکندرنامه آمده است : چون صلصال خبردار شد از اشکنجه کردن مهترنسیم ، ازشهر خطا بیرون آمده داخل در غار افراسیاب شد در پیش شمامه ٔ جادو رسید. (از سبک شناسی بهار ج 3 ص 2...
-
سافیسک
لغتنامه دهخدا
سافیسک . [ س َ ] (اِ) دستنبویه که به عربی شمامه اش نامند. (شعوری ). || خربزه ٔ کوچک . || بوی خوش و عطر. (استینگاس ) (ناظم الاطباء).
-
بوئیدن
لغتنامه دهخدا
بوئیدن . [ دَ ] (مص ) اشمام . اشتمام . شمیم . شمم . (منتهی الارب ). شمامه . (دهار). تشمم . (زوزنی ). رجوع به بوییدن شود.
-
شمومات
لغتنامه دهخدا
شمومات . [ ش َ ] (ع اِ) ج ِشَموم . بوییدنیها. (یادداشت مؤلف ) : ترنج و شمامه و لیمو و دیگر شمومات بسیار یابند [ در خیر] . (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 134). رجوع به شموم شود.
-
شمام
لغتنامه دهخدا
شمام . [ ش َم ْ ما ] (ع اِ) نوعی از خربزه ٔ کوچک که خطهای سرخ و سبز و زرد دارد و بسیار خوشبو و به فارسی دستنبوی گویند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). دستنبو. شمامه . (یادداشت مؤلف ). دستنبویه است . (اختیارات بدیعی ). رجوع به مترادفات کلمه...