کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شمالاً پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شمالاً
لغتنامه دهخدا
شمالاً. [ ش َ / ش ِ لَن ْ ] (ع ق ) مقابل جنوباً. از سمت شمال . از طرف شمال . حد شمالی : شمالاً به زمین فروشنده محدود است . (یادداشت مؤلف ).
-
جستوجو در متن
-
اداهم
لغتنامه دهخدا
اداهم . [ اَ هَِ ] (اِخ ) محلی است در شعر. (مراصدالاطلاع ). و بکری گوید آن پشته هائی است سیاه رنگ در نجد یا قریب بدان . جمیل گوید:جعلن شمالا ذاالعشیرة کلهاو ذات الیمین البرق برق هجین فلما تجاوزن الاداهم فتننی و أسمح للبین المشت قرون .(ضمیمه ٔ معجم ا...
-
اغافة
لغتنامه دهخدا
اغافة. [ اِ ف َ ] (ع مص ) خمانیدن شاخ غاف و جز آن را. (منتهی الارب ). کج کردن شاخ . و عبارت اللسان : «اغاف الشجرة؛ امالها من النعمة و الغضوضة». (از اقرب الموارد). || کج شدن شاخها براست و چپ : اغیفت الشجرة. مثل غافت . غافت الشجرة؛مالت اغصانها یمیناً و...
-
غابوا
لغتنامه دهخدا
غابوا. (اِخ ) یکی از چهار شهر خانقو واقع در چین اقصی . در نخبةالدهر دمشقی ص 169 آمده است : ثم یلی هذه البلاد (بلاد فالفور و هی اوسع بلاد صین الصین ) شمالا بلاد خانقو و هو متسع حدوده من ساحل بحر مهراج و الصنف و الی ساحل نهر خمدان الغربیة و من مدن خانق...
-
تهامة
لغتنامه دهخدا
تهامة. [ ت ِ م َ ] (اِخ ) زمینی است مشهور.(منتهی الارب ). زمینی است مشهور که مکه ٔ معظمه متصل به آن است . (از ناظم الاطباء). زمینی است در ملک عرب که مکه ٔ معظمه در آن واقع است . (آنندراج ). در سواحل بحر، میان یمن و حجاز است و آن را غَور نیز نامند. (ی...
-
ذوسمر
لغتنامه دهخدا
ذوسمر. [ س َ م ُ ] (اِخ ) موضعی است از نواحی عقیق . ابووجزه گوید : ترکن زهاء ذی سمر شمالاًو ذانهیا و نهیاعن یمین .و ابن الاثیر در المرصع گوید، جایگاهی است بحجاز. و در نزهة القلوب (چ بریل مقاله 3) حمداﷲ مستوفی گوید: و طریق الذی سلک رسول اﷲ صلی اﷲ علیه...
-
قرض
لغتنامه دهخدا
قرض . [ ق َ ] (ع مص ) بریدن . || مردن یا نزدیک مردن رسیدن . گویند: قرض رباطه ؛ بمرد یا نزدیک به مردن رسید. (اقرب الموارد)(منتهی الارب ). || به چپ و راست پیچان و خمان رفتن . (منتهی الارب ). گویند: قرض فی سیره ؛ به چپ و راست پیچان و خمان رفت . || پاداش...
-
طرابزون
لغتنامه دهخدا
طرابزون . [ طَ ] (اِخ ) ولایتی است از ولایات ترکیه ٔ آسیا، محدود است شمالاً به بحر اسود، جنوباً به ارض روم و سیواس ، و شرقاً به ارض روم و قفقاز وغرباً به قسطمونی . مساحت آن دوازده هزار میل مربع، وجمعیت آن یک میلیون و یکصدهزار تن است که از اجناس مختلف...
-
لبنان
لغتنامه دهخدا
لبنان . [ ل ُ ] (اِخ ) (کشور...) آرام . (در توریة). سوریه . متصرفیة فی بلاد سوریا استقلت بادارتهاالداخلیة سنة 1277 هجریة. یعین متصرفها بانتخاب الباب العالی و تصدیق الدول . یحدها شمالا و غرباً ولایة بیروت و شرقاً و جنوباً ولایة الشام مساحتها 2200 میل ...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) موصلی . مؤلف صفةالصفوة (جزء 4 ص 161) آرد که : از احمد المیمونی از ولد میمون بن مهران روایت است که گفت : احمد الموصلی نزد ما آمد و من نزد او رفتم . مرا گفت : یا احمد ان تعمل قد عمل العاملون قبلک ، و ان تعبد فقد تعبد المتعبدون ...
-
ارمام
لغتنامه دهخدا
ارمام . [ اَ ] (اِخ ) کوهی است در دیار باهلةبن اعصر و گویند ارمام وادیی است که به ثلبوت از دیار بنی اسد ریزد و گویند وادیی است بین حاجر و فید. (معجم البلدان ). || یوم ارمام ؛ از ایام عرب است . راعی راست :تبصر خلیلی هل تری من ظعائن تجاوزن ملحوبا فقِلن...
-
اسفیدروی
لغتنامه دهخدا
اسفیدروی . [ اِ ] (اِ مرکب ) اسفیذروی . فلزی است : و هر بامداد که شیر خواهند دوشید قدحی چینی پاکیزه یا آبگینه یا اسفیدروی بگیرند و بچند آب بمالند و بشویند پاک . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). بیرونی در الجماهر ص 264 آرد: فی ذکرالاسفیذروی ، و هو اسم فارسی ، م...
-
خان اندبیل
لغتنامه دهخدا
خان اندبیل . [ اَ دَ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان بخش مرکزی شهرستان هروآباد. شمالاً و غرباً محدود ببخش سنجبد و شرقاً بشهرستان طالش و جنوباً ببخش شاهرود. آب و هوای آن سرد و منطقه ای است کوهستانی . محصولات آن غلات و حبوبات وآب آنجا از چشمه سارها و رودخا...
-
شاگردی
لغتنامه دهخدا
شاگردی . [ گ ِ ] (حامص ) مقابل استادی . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). عمل شاگرد. تلمذ : چو بشنید بوراب از او داستان بشاگردیش گشت همداستان . فردوسی .بشاگردیش هر که دلشاد بوددل و دانش و دینش آباد بود. اسدی .که کرد از خاطر خواجه مؤیددر حکمت گشاده بر تو ...