کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شمار ژن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
gene number
شمار ژن
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی-ژنشناسی و زیستفنّاوری] کل تعداد ژنهای موجود در ژنگان یک موجود زنده
-
واژههای مشابه
-
عیب شمار
لغتنامه دهخدا
عیب شمار. [ ع َ / ع ِ ش ُ ] (نف مرکب ) عیب شمارنده . آنکه عیب ها و نقائص دیگران برمی شمارد : من که چنین عیب شمار توام در بد و نیک آینه دار توام .نظامی .
-
کج شمار
لغتنامه دهخدا
کج شمار. [ ک َ ش ُ ] (نف مرکب ) غلطشمار. بدشمار. که شمارش درست نکند : احول ارهیچ کج شمارستی بر فلک مه که دوست چارستی .سنائی .
-
کشتی شمار
لغتنامه دهخدا
کشتی شمار. [ ک َ / ک ِ ش ِ / ش ُ ](ص مرکب ) ملاح . کشتیبان . (ناظم الاطباء) : چو نزدیک آن ژرف دریا رسیدمر او را میان و کرانه ندیدبفرمود تا مرد کشتی شماربسازد به کشتی ز دریا گذار.فردوسی .
-
گاه شمار
لغتنامه دهخدا
گاه شمار. [ ش ُ / ش ِ ] (نف مرکب ) کسی که گاه شماری کند. مقوم .
-
گام شمار
لغتنامه دهخدا
گام شمار. [ ش ُ / ش ِ ] (حامص مرکب ) قدم برداشتن به احتیاط. از روی حساب قدم برداشتن : و آن رقیبی که بود محرم کارره نرفتی مگر به گام شمار.نظامی .
-
یاختهشمار
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی-پروتگانشناسی] ← یاختهسنج
-
ثانیه شمار
فرهنگ واژههای سره
دومک شمار
-
دقیقه شمار
فرهنگ واژههای سره
دمشمار
-
ستاره شمار
لغتنامه دهخدا
ستاره شمار. [ س ِ رَ / رِ ش ُ ] (نف مرکب ) آنکه ستاره شمرد. منجم . اخترشناس . ستاره شناس . رجوع به ستاره شمر شود. || شب زنده دار : هنوز با منی و از نهیب رفتن توبروز وقت شمارم بشب ستاره شمار.؟
-
شمار کردن
لغتنامه دهخدا
شمار کردن . [ ش ُ ک َ دَ ] (مص مرکب )شمردن . حساب کردن . شمارش کردن . محاسبه . برشمردن . حساب . (یادداشت مؤلف ). عد. (منتهی الارب ) : چو گنجور با شاه کردی شماربه هر بدره بودی درم ده هزار. فردوسی .ز دینار و از گوهر شاهوارکس آنرا ندانست کردن شمار. فرد...
-
شمار گرفتن
لغتنامه دهخدا
شمار گرفتن . [ ش ُ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) شمردن . آمار گرفتن . شمارش کردن . برشمردن . حساب کردن . به حساب رسیدن . تعداد کردن . (از یادداشت مؤلف ) : کسی کو بدیهات گیرد شمارفزون آید از گردش روزگار. فردوسی .یکی نامه با هدیه ٔ شاهوارکه آنرا نشاید گرفتن...
-
غریب شمار
لغتنامه دهخدا
غریب شمار. [غ َ ش ُ / ش ِ ] (ن مف مرکب ) در عداد غربا : می دان که جان ز روی شناسان آن سراست .مشمارش از غریب شماران این سرا. خاقانی .رجوع به غریب اشمار شود.
-
انگشت شمار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) 'angoštšomār ۱. [مجاز] کم؛ اندک؛ معدود.۲. آنچه تعدادش از عدد انگشتان دست بیشتر نباشد.