کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شمار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
شمار
/šo(e)mār/
معنی
۱. عدد.
۲. حساب.
۳. نمره.
۴. حد و اندازه.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. رقم، عدد، نمره
۲. اندازه، حد، شماره، عداد
۳. حساب
۴. آمار، تعداد
فعل
بن گذشته: به شمار آمد
بن حال: به شمار آ
دیکشنری
age _, multitude, number, quantity
-
جستوجوی دقیق
-
شمار
واژگان مترادف و متضاد
۱. رقم، عدد، نمره ۲. اندازه، حد، شماره، عداد ۳. حساب ۴. آمار، تعداد
-
شمار
لغتنامه دهخدا
شمار. [ ش َ / ش ِ ] (ع اِ) رازیانه (لغت مصری است ). (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رازیانج . رازیانه . شمر. (یادداشت مؤلف ). رازیانه که بادیان باشد. (از برهان ). رجوع به رازیانه شود.
-
شمار
لغتنامه دهخدا
شمار. [ ش ِ ] (اِ) نام درختی است کوتاه و بسیار سخت که پیشه وران از آن دسته ٔ افزار و دست افزار سازند. (برهان ). || انیسون . (یادداشت مؤلف ).
-
شمار
لغتنامه دهخدا
شمار. [ ش ُ ] (اِ) حساب . (انجمن آرا) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ) : چون شمار آید بی رنج بیک ساعت بر تو بشمارد یک خانه پر از ارزن . فرخی .نی نی دروغ گفتم این چه شمار باشدباری نبید خوردن کم از هزار باشد. منوچهری .خواجه ٔ بزر...
-
شمار
فرهنگ فارسی معین
(شُ) [ په . ] (اِ.)1 - حساب . 2 - حد، اندازه . 3 - عدد. 4 - نمره .
-
شمار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: šomār] ‹شماره› šo(e)mār ۱. عدد.۲. حساب.۳. نمره.۴. حد و اندازه.
-
شمار
دیکشنری فارسی به عربی
احصاء
-
واژههای مشابه
-
عیب شمار
لغتنامه دهخدا
عیب شمار. [ ع َ / ع ِ ش ُ ] (نف مرکب ) عیب شمارنده . آنکه عیب ها و نقائص دیگران برمی شمارد : من که چنین عیب شمار توام در بد و نیک آینه دار توام .نظامی .
-
کج شمار
لغتنامه دهخدا
کج شمار. [ ک َ ش ُ ] (نف مرکب ) غلطشمار. بدشمار. که شمارش درست نکند : احول ارهیچ کج شمارستی بر فلک مه که دوست چارستی .سنائی .
-
کشتی شمار
لغتنامه دهخدا
کشتی شمار. [ ک َ / ک ِ ش ِ / ش ُ ](ص مرکب ) ملاح . کشتیبان . (ناظم الاطباء) : چو نزدیک آن ژرف دریا رسیدمر او را میان و کرانه ندیدبفرمود تا مرد کشتی شماربسازد به کشتی ز دریا گذار.فردوسی .
-
گاه شمار
لغتنامه دهخدا
گاه شمار. [ ش ُ / ش ِ ] (نف مرکب ) کسی که گاه شماری کند. مقوم .
-
گام شمار
لغتنامه دهخدا
گام شمار. [ ش ُ / ش ِ ] (حامص مرکب ) قدم برداشتن به احتیاط. از روی حساب قدم برداشتن : و آن رقیبی که بود محرم کارره نرفتی مگر به گام شمار.نظامی .
-
یاختهشمار
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی-پروتگانشناسی] ← یاختهسنج
-
ثانیه شمار
فرهنگ واژههای سره
دومک شمار