کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شفی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شفی
لغتنامه دهخدا
شفی . [ ش َ فا ] (ع مص ) نزدیک شدن آفتاب به غروب . || برآمدن ماه نو. || نمایان شدن شخص . (منتهی الارب ). و رجوع به شَفا شود.
-
شفی
لغتنامه دهخدا
شفی . [ ش َ فا ](ع اِ) اندک ، چنانچه مرد را هنگام مرگ ، و ماه را گاه محاق و آفتاب را به وقت غروب گویند: مابقی منه الا شفی ً؛ یعنی کم . (منتهی الارب ). و رجوع به شَفا شود.
-
شفی
لغتنامه دهخدا
شفی . [ ش َ فی ی ] (ع ص نسبی ) منسوب به شفة. (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (منتهی الارب ). لبی . (ناظم الاطباء). و رجوع به شفوی و شفهی و شفهیة شود.
-
شفی
لغتنامه دهخدا
شفی . [ ش ِ / ش َ ](از ع ، اِ) ممال شفا. (یادداشت مؤلف ) : باد خلقش دمیده عطر حسب نحل مهرش نهاده شهد شفی . ابوالفرج رونی .از آن سبب که عسل را حلاوت لب توست خدای عزوجل در عسل نهاد شفی . ادیب صابر.هر دمی یعقوب وار از یوسفی می رسد اندر مشام تو شفی .مول...
-
شفی
لغتنامه دهخدا
شفی . [ ش ُ فی ی / ش ِ فی ی ](ع اِ) ج ِ شَفا. (ناظم الاطباء). رجوع به شفا شود.
-
جستوجو در متن
-
ابوالحصین
لغتنامه دهخدا
ابوالحصین . [ اَ بُل ْ ؟ ] (اِخ ) ابن الهیثم بن شفی الحجری . محدث است .
-
ابوعلی
لغتنامه دهخدا
ابوعلی . [ اَ ع َ ] (اِخ ) ثمامةبن شفی . از روات حدیث است .
-
ابوسهیل
لغتنامه دهخدا
ابوسهیل . [ اَ س ُ هََ ] (اِخ ) شُفی ّبن ماتع اصبحی . محدّث است .
-
ابوعلی
لغتنامه دهخدا
ابوعلی . [ اَ ع َ ] (اِخ ) همدانی . یا اصبحی . نام او ثمامةبن شفی است و از عقبةبن عامر روایت کند.
-
ابوعامر
لغتنامه دهخدا
ابوعامر. [ اَ م ِ ] (اِخ ) الحجری . او از ابی ریحانه و از او هیثم بن شفی روایت کند.
-
ثمامة
لغتنامه دهخدا
ثمامة. [ ث ُ م َ ] (اِخ ) ابن شفی ابوعلی . تابعی است ... رجوع به ابوعلی همدانی یا اصبحی شود.
-
حاتم
لغتنامه دهخدا
حاتم . [ ت ِ ] (اِخ ) شفی بن مرثد. مکنی به ابو فروه . خواهرزاده ٔ یزیدبن مرثد. محدث است .
-
نشوی
لغتنامه دهخدا
نشوی . [ ن َش ْ ] (اِخ ) نخجوان . ضبط دیگری است از نخجوان : یارب ای خالق مکان و زمان مرسل و منزل نبی و نپی من درویش را ببخش غنی من دلریش را فرست شفی بار دیگر چنان که مطلوب است برسانم به خطه ٔ نشوی .هندوشاه نخجوانی (از صحاح الفرس چ طاعتی ص 308 ذیل لغت...
-
شفا
لغتنامه دهخدا
شفا. [ ش َ] (ع اِ) بقیه ٔ هلاک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). آخر عمر. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || کرانه ٔ هر چیز. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). کران . (ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 61). کناره . کنار. لب .دم . حَرْف . (یادداشت مؤلف ). کرا...