کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شفشه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
شفشه
/šafše/
معنی
۱. شاخۀ درخت؛ شاخۀ راست و نازک.
۲. شمش طلا یا نقره؛ شوشه.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
شفشه
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (اِ.) موی چندی از کاکل و زلف معشوق که بر روی او افتاده باشد.
-
شفشه
فرهنگ فارسی معین
(شَ ش ) (اِ.) 1 - شوشة طلا و نقره . 2 - شاخة راست و نازک درخت . 3 - چوبی که حلاجان با آن پنبه زنند.
-
شفشه
لغتنامه دهخدا
شفشه .[ ش َ / ش ِ / ش ُ ش َ / ش ِ ] (اِ) شوشه ٔ طلا و نقره ٔ گداخته در ناوچه ٔ آهنین ریخته . (از برهان ) (ناظم الاطباء). شوشه ٔ طلا و نقره . (فرهنگ فارسی معین ). شوشه ٔ زر؛در فرهنگ رشیدی به فتح اول آمده ولی چون مرادف و مبدل شوشه است مضموم اولی است و ...
-
شفشه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] šafše ۱. شاخۀ درخت؛ شاخۀ راست و نازک.۲. شمش طلا یا نقره؛ شوشه.
-
جستوجو در متن
-
شفش
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (اِ.) 1 - شاخ درخت . 2 - شوشه ، شفشه .
-
شفته
لغتنامه دهخدا
شفته . [ ش َ / ش ُ ت َ / ت ِ ] (اِ) چوبی که بدان پنبه را پیش از حلاجی کردن زنند. (ناظم الاطباء). و رجوع به شفتاهنگ و شفش و شفشه شود.
-
شمش
لغتنامه دهخدا
شمش . [ ش ُ / ش ِ ] (اِ) طلا و نقره ٔ گداخته و در ناوچه ٔ آهنین ریخته که شفشه نیز گویند. (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از برهان ). خفچه . سوفچه . سبیکه . شوش . شوشه . اسروع . (یادداشت مؤلف ). قطعه ٔ فلزی که هنوز چیزی باآن ساخته نشده و معمولاً به شکل...
-
شفش
لغتنامه دهخدا
شفش .[ ش َ / ش ُ ] (اِ) نی و یا چوبی که ندافان پنبه را بدان زنند و گردآوری کرده جمع نمایند. (ناظم الاطباء) (برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ). آن نی که نداف پنبه بدان گرد آورد. (انجمن آرا) (از آنندراج ) : زغوته دزد و نوردن نورد و شفش ربان هزاروپانصد باقی ...
-
شفتاهنگ
لغتنامه دهخدا
شفتاهنگ . [ ش َ هََ ] (اِ مرکب ) شفتاهنج . (آنندراج ). شفتاهنج که به معنی آهنی سوراخدار استادان زرکش باشد. (برهان ). ظاهراً دگرگون شده ٔ شفشاهنگ است . رجوع به شفشاهنگ شود. || به معنی حلاج هم آمده است . (برهان ). || به معنی کمان حلاجی هم آمده و آن چوب...
-
شوشه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹شیوشه› [قدیمی] šuše ۱. طلا یا نقره که آن را گداخته و در ناوچه ریخته باشند؛ شفشه؛ شمش.۲. هرچیز شبیه شمش.۳. آبی که در زمستان بر سر ناودان یخ میبندد و آویزان میشود.۴. لوح یا علامتی که بر گور کسی نصب میکنند: ◻︎ نهی دست بر شوشهٴ خاک من / به یاد...
-
زبرجدنگار
لغتنامه دهخدا
زبرجدنگار. [ زَ ب َ ج َ ن ِ ] (ص مرکب )مرصع به زبرجد. انگشتری ، یا دست بند و جز آن که بر آن نگین زبرجد نشانده باشند. زبرجد نشان : یکی تخت زرین و کرسی چهارسه نعلین زرین زبرجدنگار. فردوسی .هم از طوق و هم تخت و هم گوشوارهمان تاج زرین زبرجدنگار. فردوسی ....
-
شمشه
لغتنامه دهخدا
شمشه . [ ش ِ ش َ / ش ِ ] (اِ) شوشه . شفشه . شمش . (یادداشت مؤلف ). رجوع به مترادفات کلمه شود. || ابزاری چوبین مانند خطکش به درازی یک یا دو متر که برای تراز کردن آجرها بکار رود. (فرهنگ فارسی معین ). چوبی چون سطاره ای بلند و بزرگ که بنایان بدان اندازه...
-
شفشاهنگ
لغتنامه دهخدا
شفشاهنگ . [ ش َ هََ ] (اِ مرکب ) شفشاهنج . (ناظم الاطباء) (ازبرهان ) (از غیاث اللغات ). شفتاهنج . شفتاهنگ . شاید از شفشه به معنی شوشه و آهنگ به معنی کشنده . (یادداشت مؤلف ). شفشاهنج . (از فرهنگ جهانگیری ) : ز زخم ناوک مژگان او بود هر شب بسیط چرخ مشب...
-
نابسوده
لغتنامه دهخدا
نابسوده . [ ب ِ / ب َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) ناسفته . سوراخ نشده . نابسود : سخن گفت ناگفته چون گوهر است کجا نابسوده به بند اندر است . فردوسی .ور گهر تاج نابسوده شد از بحربحر گهرزای تاجدار بماناد. خاقانی . || نو. غیرمستعمل . مقابل کهنه : بیامد ابر تخت...