کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شفشاهنگ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
شفشاهنگ
/šafšāhang/
معنی
قطعۀ آهن یا فولاد سوراخسوراخ که زرگر طلا یا نقره را با آن میکشد تا باریک و مفتول شود؛ حدیده.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
شفشاهنگ
فرهنگ فارسی معین
( شَ هَ) (اِ.)1 - آهن یا فولاد سوراخ سوراخ که زرگران به وسیلة آن طلا و نقره را می کشند تا ب ه صورت سیمی باریک درآید. 2 - کمان حلاجی . 3 - شاخسار.
-
شفشاهنگ
لغتنامه دهخدا
شفشاهنگ . [ ش َ هََ ] (اِ مرکب ) شفشاهنج . (ناظم الاطباء) (ازبرهان ) (از غیاث اللغات ). شفتاهنج . شفتاهنگ . شاید از شفشه به معنی شوشه و آهنگ به معنی کشنده . (یادداشت مؤلف ). شفشاهنج . (از فرهنگ جهانگیری ) : ز زخم ناوک مژگان او بود هر شب بسیط چرخ مشب...
-
شفشاهنگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹شفشاهنج، شفتاهنگ› [قدیمی] šafšāhang قطعۀ آهن یا فولاد سوراخسوراخ که زرگر طلا یا نقره را با آن میکشد تا باریک و مفتول شود؛ حدیده.
-
جستوجو در متن
-
شفتاهنگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹شفتاهنج› [قدیمی] šaftāhang = شفشاهنگ
-
شفتاهنگ
لغتنامه دهخدا
شفتاهنگ . [ ش َ هََ ] (اِ مرکب ) شفتاهنج . (آنندراج ). شفتاهنج که به معنی آهنی سوراخدار استادان زرکش باشد. (برهان ). ظاهراً دگرگون شده ٔ شفشاهنگ است . رجوع به شفشاهنگ شود. || به معنی حلاج هم آمده است . (برهان ). || به معنی کمان حلاجی هم آمده و آن چوب...
-
صرمه کش
لغتنامه دهخدا
صرمه کش . [ ص ِ م َ / م ِ ک َ / ک ِ ](اِ مرکب ) شفشاهنج . شفشاهنگ . رجوع بدین لغات شود.
-
شفشاهنج
لغتنامه دهخدا
شفشاهنج . [ ش َ هََ ] (اِ مرکب ) شفشاهنگ . حدیده . (ناظم الاطباء). تخته فولاد پرسوراخ که تار آهن و غیره از آن بردارند، تا هموار و باریک شود. (انجمن آرا) (آنندراج ) (فرهنگ جهانگیری ). بر وزن و معنی شفتاهنج است . (از برهان ). شاید از کلمه ٔ شفش ، شوش ،...
-
شاخسار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹شاخساره، شخسار، شاخسر› šāxsār ۱. قسمت بالای درخت که پرشاخوبال باشد.۲. شاخۀ درخت: ◻︎ عشق در عالم نبودی گر نبودی روی زیبا / گر نه گل بودی نخواندی بلبلی بر شاخساری. (سعدی۲: ۵۷۴).۳. قطعۀ آهن یا فولاد سوراخسوراخ که زرگر مفتول طلا یا نقره را از س...
-
شاخسار
لغتنامه دهخدا
شاخسار. (اِ مرکب ) جای انبوهی درختان بسیار شاخ . (فرهنگ جهانگیری ). جایی از درخت که شاخهای بسیار رسته باشد. (فرهنگ رشیدی ). شاخ سر. (شعوری ) : بر سر هر شاخساری مرغکی بر زبان هر یکی بسم اللهی . منوچهری .شما با یار خود بر شاخساریدنه چون من مستمند و دلف...
-
شکنجه
لغتنامه دهخدا
شکنجه . [ ش ِ ک َ ج َ / ج ِ ] (اِ) آزار. ایذاء. رنج . هروانه . عقوبت . تعذیب . سیاست . کیستار. (ناظم الاطباء). عذاب . (غیاث ) (منتهی الارب ). در اصل شکستن و پیچیدن و عذاب دادن دزد و گنهکار بوده است . (انجمن آرا). رجز. رجس . عقاب . عقوبت . نقمت . اشکن...
-
آهنگ
لغتنامه دهخدا
آهنگ . [ هََ ] (اِ) قصد. عزم . عزیمت . عمد. (ادیب نطنزی ). تعمد. نیت . بسیج . تأمیم . استواء. اندیشه .توجه به . برفتن بسوی . حرد. نحو. اراده : خسرو غازی آهنگ بخارا داردزده از غزنین تا جیحون تاژ و خرگاه . بهرامی .بد گشت چرخ با من بیچاره وآهنگ جنگ دار...