کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شفاه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
شفاه
/šefāh/
معنی
= شفه
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
شفاه
لغتنامه دهخدا
شفاه . [ ش ِ ] (ع اِ) ج ِ شَفَة. به معنی لبها. (فرهنگ فارسی معین ) (یادداشت مؤلف ). ج ِ شَفَت . (از آنندراج ). ج ِ شفة. (دهار) (اقرب الموارد). لبها، و آن جمع شفت است که دراصل شفة بوده . (غیاث اللغات ). و رجوع به شفة شود.
-
شفاه
لغتنامه دهخدا
شفاه . [ ش ِ ] (ع مص ) مشافهة. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به مشافهه شود.
-
شفاه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ شَفَة و شِفَة] [قدیمی] šefāh = شفه
-
واژههای مشابه
-
بنت شفاه
لغتنامه دهخدا
بنت شفاه . [ ب ِ ت ُ ش ِ ] (ع اِ مرکب ) سخن . (انجمن آرای ناصری ). رجوع به بنت الشفة شود.
-
واژههای همآوا
-
شفعه
فرهنگ فارسی معین
(شُ عَ یا عِ) [ ع . شفعة ] (اِ.) حق همسایگی .
-
شفعه
لغتنامه دهخدا
شفعه . [ ش ُ ع َ / ع ِ ] (از ع ، اِمص ) همسایگی . (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء).- حق شفعه ؛ حق خریداری که به همسایه و شریک ملک داده میشود. (ناظم الاطباء). و رجوع به شفعة شود.
-
شفعه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: شفعَة] (حقوق، فقه) šof'e حق همسایگی؛ حق تقدمی که همسایه و شریک ملک در خرید ملک همسایه یا سهم شریک دارد.
-
جستوجو در متن
-
سینهبهسینه
واژگان مترادف و متضاد
دهانبهدهان، شفاه
-
شفاهی
فرهنگ فارسی معین
(ش ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) منسوب به شفاه ، لبی ، زبانی .
-
شفه
لغتنامه دهخدا
شفه . [ ش ِ ف َه ْ ] (ع اِ) لب . ج ، شِفاه . (ناظم الاطباء). رجوع به شفة شود.
-
معفر
لغتنامه دهخدا
معفر. [ م ُ ع َف ْ ف َ ] (ع ص ) خاک آلوده . (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد).به خاک آلوده . به خاک مالیده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا): و خاک بارگاه به تقبیل شفاه مجدر شده و پیشانی او به سجده ٔ شکر معفر. (جهانگشای جوینی ). و رجوع به تعفیر شود. || (ا...
-
تربیز
لغتنامه دهخدا
تربیز. [ ت َ ] (ع مص ) پر کردن مشک را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) : و تبریزی شاعر در مقام تبریز هنر تربیز ساغری نتواند نمود. (دره ٔ نادره چ شهیدی ص 70). و از کف بلور مانند سقاة لعلی شفاه تبریزی تبریز ساغر یاقوت ف...