کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شغل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
شغل
/šoql/
معنی
کار؛ پیشه.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. پیشه، حرفه، سمت، کار، کسب، مقام، منصب
۲. مشغله
۳. اشتغال، خدمت، عمل، فعل، وظیفه
برابر فارسی
پیشه، کار
دیکشنری
berth, billet, business, calling, career, collar_, employment, job, line, métier, occupation, office, place, position, post, profession, pursuit, situation, vocation, walk, work
-
جستوجوی دقیق
-
شغل
واژگان مترادف و متضاد
۱. پیشه، حرفه، سمت، کار، کسب، مقام، منصب ۲. مشغله ۳. اشتغال، خدمت، عمل، فعل، وظیفه
-
شغل
فرهنگ واژههای سره
پیشه، کار
-
شغل
فرهنگ فارسی معین
(شُ) [ ع . ] (اِ.) کار، پیشه .
-
شغل
لغتنامه دهخدا
شغل . [ ش َ ] (ع اِ) ج ِ شَغْلة. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به شغلة شود.
-
شغل
لغتنامه دهخدا
شغل . [ ش َ / ش ُ ] (ع مص ) در کار داشتن کسی را. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مشغول کردن . (دهار) (تاج المصادر بیهقی ). || به کار واداشته شدن ، شُغِل َ به (مجهولاً). (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مشغول شدن ....
-
شغل
لغتنامه دهخدا
شغل . [ ش َ غ ِ ] (اِ) مهر خرمن . از کلمه ٔ سجیل . (یادداشت مؤلف ).
-
شغل
لغتنامه دهخدا
شغل . [ ش ُ ] (ع اِ) کار. ضد فراغ . سرگرمی . (یادداشت مؤلف ). آنچه مایه ٔ مشغولیت باشد. کارهای نامنظم روزانه ٔ مربوط به نیازمندیهای زندگی : همی بایَدْت رفت و راه دور است بسنده داریکسر شغلها را. رودکی .کار من در هجر تو دایم نفیر است و فغان شغل من در ...
-
شغل
لغتنامه دهخدا
شغل . [ ش ُ / ش َ / ش َ غ َ / ش ُ غ ُ ] (ع اِ) کار. (ناظم الاطباء). کار و بی فرصتی . (غیاث اللغات ). کار. ج ، اشغال . (مهذب الاسماء). ضد فراغ . ج ، اشغال ، شغول . (از اقرب الموارد). و رجوع به شُغْل در همه ٔ معانی شود.- شغل القرآن ؛ عمل به موجبات قرآ...
-
شغل
لغتنامه دهخدا
شغل .[ ش َ غ ِ ] (ع ص ) باکار و کاردار و مشغول . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). مرد باکار. (منتهی الارب ).
-
شغل
دیکشنری عربی به فارسی
کار , امر , سمت , شغل , ايوب , مقاطعه کاري کردن , دلا لي کردن , اشغال , تصرف , سکني , سکونت , اشغال مال
-
شغل
دیکشنری عربی به فارسی
بکارانداختن , تحريک کردن , برانگيختن , سوق دادن , نشان دادن
-
شغل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: اَشغال] šoql کار؛ پیشه.
-
شغل
دیکشنری فارسی به عربی
استخدام , بريد , تجارة , شغل , عمل , مهنة
-
واژههای مشابه
-
شُغُلٍ
فرهنگ واژگان قرآن
کاري که آدمي را به خود مشغول سازد و از کارهاي ديگر باز بدارد