کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شغ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
شغ
/šaq/
معنی
۱. شاخ حیوان.
۲. [مجاز] شاخ جانور.
۳. ظرف شرابی که از شاخ گاو ساخته شده باشد: ◻︎ به بازی و خنده گرفت و نشست / شغ گاو و دنبال گرگی به دست (فردوسی: لغتنامه: شغ).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
شغ
فرهنگ فارسی معین
(شَ) (اِ.) شاخ .
-
شغ
لغتنامه دهخدا
شغ. [ ش َ ] (اِ) شُغ. شاخه و شاخ درخت . (ناظم الاطباء). شاخ درخت . (از آنندراج ) (از انجمن آرا) (از فرهنگ جهانگیری ) (از برهان ). || شاخ گاو. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ اوبهی ). شاخ گاو و دیگر حیوانات . (فرهنگ جهانگیری ). شاخ جانور. (آنندراج ) (انجمن آ...
-
شغ
لغتنامه دهخدا
شغ. [ ش َغ غ ] (ع مص ) پراکنده و پریشان انداختن شتر کمیز را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || پریشان ومتفرق شدن قوم . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
شغ
لغتنامه دهخدا
شغ. [ ش ُ ] (اِ) شَغ. شاخ گاو را که خالی کرده بدان شراب خورند، گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). شمس فخری در معیار جمالی آورده که به معنی مطلق شاخ جانور است بدون آنکه خالی کرده شراب خورند. (انجمن آرا) (از آنندراج ). و رجوع به شَغ در همه ٔ معانی شود. || ...
-
شغ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] šaq ۱. شاخ حیوان.۲. [مجاز] شاخ جانور.۳. ظرف شرابی که از شاخ گاو ساخته شده باشد: ◻︎ به بازی و خنده گرفت و نشست / شغ گاو و دنبال گرگی به دست (فردوسی: لغتنامه: شغ).
-
واژههای مشابه
-
شَغ، شغ کردن
لهجه و گویش تهرانی
صاف کردن،راست کردن
-
شغ و رغ
لغتنامه دهخدا
شغ و رغ . [ ش َغ ْ غ ُ رَ ] (ص مرکب ، از اتباع ) راست و مستقیم ایستاده . (یادداشت مؤلف ). صورتی از شق و رق . و رجوع به شق و رق شود.
-
شَغ و رَغ
فرهنگ گنجواژه
راست و مستقیم.
-
شَغ و رَغ
لهجه و گویش تهرانی
صاف،ایستاده
-
واژههای همآوا
-
شق
واژگان مترادف و متضاد
جور، طریقه، طور، نحو، نمط
-
شق
واژگان مترادف و متضاد
۱. راست، سیخ، صاف ۲. نعوظ ۳. چاک، شکاف ≠ خمیده، کج
-
شق
فرهنگ فارسی معین
(شَ) [ ع . ] (اِ.) شکاف ، چاک .
-
شق
فرهنگ فارسی معین
(ش ) [ ع . ] (اِ.) 1 - ناحیه . 2 - کرانه ، سو. 3 - نیمة چیزی . 4 - یک طرف بدن یا بار.