کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شعوبی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
شعوبی
/šo'ubi/
معنی
پیرو شعوبیه.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
شعوبی
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) [ ع . ] (ص نسب .) کسی که عرب را پست شمارد.
-
شعوبی
لغتنامه دهخدا
شعوبی . [ ش َ ] (اِخ ) دهی است به یمن . (از منتهی الارب ).
-
شعوبی
لغتنامه دهخدا
شعوبی . [ ش ُ بی ی ] (ع ص نسبی ، اِ) کسی که تازیان را حقیر شمارد و آنان را بر ایرانیان و سایر مردمان ترجیح ندهد و فضیلتی برای عرب قائل نباشد. (ناظم الاطباء). آنکه عرب را از عجم تفضیل ننهد، و آن گروه را شعوبیه گویند. (از منتهی الارب ). آنکه عرب را برع...
-
شعوبی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به شعوبیَّة) [عربی: شعوبیّ] šo'ubi پیرو شعوبیه.
-
واژههای مشابه
-
علان شعوبی
لغتنامه دهخدا
علان شعوبی . [ ع َل ْ لا ن ِ ش ُ ] (اِخ ) علان ورّاق . وی اصلاً ایرانی است . راویه و عارف به انساب و مثالب و منافرات بود. وی از خواص برامکه بوده و ناسخ بیت الحکمة برای رشید و مأمون و برامکه است . او راست : کتاب المیدان ، در مثالب عرب و هتک و تفضیح آ...
-
جستوجو در متن
-
علان وراق
لغتنامه دهخدا
علان وراق . [ ع َل ْ لا ن ِ وَرْ را ] (اِخ ) رجوع به علان شعوبی شود.
-
مرعث
لغتنامه دهخدا
مرعث . [م ُ رَع ْ ع َ ] (اِخ ) نام شاعری . (منتهی الارب ). لقب بشاربن برد فارسی شعوبی است . (یادداشت مرحوم دهخدا).
-
شعوبیان
لغتنامه دهخدا
شعوبیان . [ ش ُ ] (اِخ ) شعوبیه . گروه شعوبی . (یادداشت مؤلف ). رجوع به ماده ٔ شعوبیه و تاریخ تمدن جرجی زیدان ج 4 ص 135 شود.
-
نسائی
لغتنامه دهخدا
نسائی . [ ن ِ ] (اِخ ) اسماعیل بن یسار، معروف به نسائی . از شعرای قرن دوم و از موالی بنی تمیم بن مرة. اصلاً از مردم فارس است . شعوبی بود و در ایران دوستی و ترجیح نهادن عجم بر عرب تعصبی به غایت داشت . از بنی تمیم برید و به آل زبیر پیوست و چون عبدالملک...
-
سهل
لغتنامه دهخدا
سهل . [ س َ ] (اِخ ) ابن هارون بن رامنوی فارسی الاصل دشت میشانی ، حکیم و شاعر و فصیح و شعوبی مذهب و سخت با عرب دشمن . و کتبی بسیار در مثالب عرب نوشته . و ابوعثمان جاحظ به براعت و فصاحت و فضل او مذعن است . و از او در کتابهای خویش حکایت کند. و سهل بن ه...
-
شعوبیة
لغتنامه دهخدا
شعوبیة. [ ش ُ بی ی َ ] (اِخ ) شعوبیه . گروه شعوبی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). فرقه ای از مسلمانان که به تحقیر شأن عرب و اهانت بر آنان ایستادند و منشاء این فرقه موالیان و بعضی ابناء امأاند. گویند آنگاه که معاویه زیادبن ابیه را...
-
اسدی
لغتنامه دهخدا
اسدی . [ اَ س َ ] (اِخ ) علی بن احمد اسدی طوسی مکنی به ابی نصر. کنیه و نام و نسب او بهمین صورت در کتب تذکره آمده و اسدی در انجام کتاب الابنیة عن حقایق الادویة نام و نسب خود را همچنان نوشته است . اسدی لقب یا تخلص شعری است که در انجام همان کتاب و گرشاس...
-
ابوعبیدة
لغتنامه دهخدا
ابوعبیدة. [ اَ ع ُ ب َ دَ ] (اِخ ) معمربن مثنی التیمی بالولاء، تیم قریش لاتیم الرباب . نحوی فارسی بصری الملقب به سبخت و بعضی او را مولی بنی عبیداﷲبن معمر التیمی گفته اند. ابن الندیم از ابی العیناء و او از مردی روایت کند که ابوعبیده را گفتند تو همه ٔ ...