کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شعله گر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شعله گر
لغتنامه دهخدا
شعله گر. [ ش ُ ل َ / ل ِ گ َ ] (ص مرکب ) شعله کار.که آتش برافروزد. آتش افروز. شعله افروز : مفید طبع بلندم چو شمع دارد گرم ز حسن پرتو معنی دکان شعله گری . ملا مفید بلخی (از آنندراج ).و رجوع به شعله کار شود.
-
واژههای مشابه
-
شعلة
لغتنامه دهخدا
شعلة. [ ش ُ ل َ ] (اِخ ) ابوالعباس شعلةبن بدر اخشیدی . فرمانروای دمشق و امیری شجاع و زبردست بود. وی در سال 344 هَ . ق . در جنگی که با مهلهل عقیلی میکرد کشته شد. (از اعلام زرکلی ).
-
شعلة
لغتنامه دهخدا
شعلة. [ ش ُ ل َ ] (ع اِ) شعله . سپیدی در دم اسب و پیشانی و پس سر آن . (منتهی الارب ) (ازاقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و رجوع به شَعَل شود. || هیمه ای که در آن آتش درگرفته باشد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || زبانه ودرخشش آتش . ج ، شُعُل . (منته...
-
شعله ور
فرهنگ واژههای سره
فروزان
-
flame-out
شعلهپَر
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم نظامی] توقف احتراق در موتور توربینگازی به دلیلی غیر از قطع سوخت
-
flaming, flambage
شعلهزنی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی-میکربشناسی] مواجهۀ مختصر شیء با داغترین قسمت شعله بهمنظور سترونسازی سطح آن
-
شعله ور
فرهنگ فارسی معین
( ~ . وَ) [ ع - فا. ] (ص مر.) چیزی که آتش در آن گرفته باشد، مشتعل .
-
شعله ٔ اصفهانی
لغتنامه دهخدا
شعله ٔ اصفهانی . [ ش ُ ل َ ی ِ اِ ف َ ] (اِخ ) سید محمد طبیب متخلص و معروف به شعله ٔ اصفهانی . از گویندگان قرن دوازدهم هجری بود و از حکمت طبیعی و الهی و علم طب بهره ٔکامل داشت . بیشتر آثار او در سبک متقدمان و قصیده بود. چندی به طبابت مشغول بود و به س...
-
شعله ٔ موصلی
لغتنامه دهخدا
شعله ٔ موصلی . [ ش ُ ل َ ی ِ م َ ص ِ ] (اِخ ) ابوعبداﷲ محمدبن احمد حنبلی (متوفی بسال 656 هَ . ق .). او راست : ابراز المعانی من حرز الامانی . (یادداشت مؤلف ).
-
شعله افشاندن
لغتنامه دهخدا
شعله افشاندن . [ ش ُ ل َ / ل ِاَ دَ ] (مص مرکب ) مشتعل کردن . افروختن . برافروختن .شعله ور ساختن . کنایه از سخت روشن کردن : زآتشین تیغی که خاکستر کند دیو سپیدشعله درشیر سیاه سیستان افشانده اند. خاقانی .گویی از آتش شهاب فلک شعله در دیو کافر افشانده ست...
-
شعله انداختن
لغتنامه دهخدا
شعله انداختن . [ ش ُ ل َ / ل ِ اَ ت َ ] (مص مرکب ) روشن و تابان کردن . نورانی ساختن . روشنایی بخشیدن : لعل در جام تا خط ازرق شعله در چرخ اخضر اندازد.خاقانی .
-
شعله آسا
لغتنامه دهخدا
شعله آسا. [ ش ُ ل َ / ل ِ ] (ص مرکب )مانند شعله . چون شعله . شعله وار. (یادداشت مؤلف ).
-
شعله آشام
لغتنامه دهخدا
شعله آشام . [ ش ُ ل َ / ل ِ ] (نف مرکب ) مشتعل و ملتهب و افروخته . (ناظم الاطباء).
-
شعله آواز
لغتنامه دهخدا
شعله آواز. [ ش ُ ل َ / ل ِ ] (ص مرکب ) آواز هیجان آورنده ٔ روح . (ناظم الاطباء). آواز باریک پرسوز که در دلها اثر کند. (آنندراج ). || آتش پاره ٔ گردنده . (ناظم الاطباء).