کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شعله ور کرد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
شعله خویی
لغتنامه دهخدا
شعله خویی . [ ش ُ ل َ / ل ِ ] (حامص مرکب ) تندخویی . (ناظم الاطباء). عمل شعله خو. و رجوع به شعله خو شود.
-
شعله رخ
لغتنامه دهخدا
شعله رخ . [ ش ُ ل َ / ل ِ رُ ] (ص مرکب ) تابنده روی . شعله روی . (ناظم الاطباء). و رجوع به شعله روی شود.
-
شعله رخسار
لغتنامه دهخدا
شعله رخسار. [ ش ُ ل َ / ل ِ رُ ] (ص مرکب ) شعله رخ . شعله روی . تابنده رخسار. شعله دیدار. صاحب آنندراج گوید: از اسمای محبوب است . مجازاً، آنکه چهره ای چون آتش زبانه کننده دارد از زیبائی و تابناکی : گریبان می درم بیخود چو بینم شعله رخساری دو دستم در ت...
-
شعله روی
لغتنامه دهخدا
شعله روی . [ ش ُ ل َ / ل ِ ](ص مرکب ) شعله رخ . تابنده روی . (ناظم الاطباء). شعله دیدار. شعله رخسار. (آنندراج ). و رجوع به شعله رخ شود.
-
شعله زاده
لغتنامه دهخدا
شعله زاده . [ ش ُ ل َ / ل ِ دَ / دِ ] (اِخ )کنایه از ابلیس و شیطان است (از غیاث اللغات )، بدان مناسبت که ابلیس از آتش آفریده شده است : برهان آدمیت ما قدسیان بس اندکو شعله زاده تا بنماید سجود ما. صائب تبریزی (از آنندراج ).و رجوع به ابلیس شود.
-
شعله زن
لغتنامه دهخدا
شعله زن . [ش ُ ل َ/ ل ِ زَ ] (نف مرکب ) شعله خیز. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ): ذکوره ، ذکاء؛ خدرک شعله زن . نار ذکیه ؛ آتش شعله زن . جاحم ؛ خدرک آتش سخت شعله زن . جحیم ؛ آتش شعله زن . (منتهی الارب ). و رجوع به شعله خیز شود.
-
شعله کار
لغتنامه دهخدا
شعله کار. [ ش ُ ل َ / ل ِ ] (ص مرکب ) آنکه آتش برافروزد. آتش افروز. شعله گر : شعله کاران را به خاکستر قناعت کردن است هر کجا عشق است دهقان سوختن هم حاصل است . بیدل (از آنندراج ).و رجوع به شعله گر شود.
-
شعله گر
لغتنامه دهخدا
شعله گر. [ ش ُ ل َ / ل ِ گ َ ] (ص مرکب ) شعله کار.که آتش برافروزد. آتش افروز. شعله افروز : مفید طبع بلندم چو شمع دارد گرم ز حسن پرتو معنی دکان شعله گری . ملا مفید بلخی (از آنندراج ).و رجوع به شعله کار شود.
-
شعلة ضويية
دیکشنری عربی به فارسی
روشنايي خيره کننده و نامنظم , زبانه کشي , شعله زني , شعله , چراغ يانشان دريايي , نمايش , خود نمايي , باشعله نامنظم سوختن , از جا در رفتن
-
flame propagation
انتشار شعله
واژههای مصوّب فرهنگستان
[شیمی] گسترش شعله به سمت مواد سوختنی
-
شعله تیره
دیکشنری فارسی به عربی
بشع
-
شعله دودنما
دیکشنری فارسی به عربی
بشع
-
شعله زنی
دیکشنری فارسی به عربی
شعلة ضويية
-
شعله زدن
دیکشنری فارسی به عربی
لهب
-
شعله دار
دیکشنری فارسی به عربی
مبهرج