کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شعله ور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
شعله ور
/šo'levar/
معنی
۱. ویژگی آتش زبانهدار.
۲. ویژگی چیزی که آتش در آن در گرفته باشد؛ شعلهخیز؛ شعلهدار؛ شعلهزن؛ شعلهناک.
فرهنگ فارسی عمید
برابر فارسی
فروزان
دیکشنری
ablaze, afire, aflame, alight, ardent, flaming
-
جستوجوی دقیق
-
شعله ور
فرهنگ واژههای سره
فروزان
-
شعله ور
فرهنگ فارسی معین
( ~ . وَ) [ ع - فا. ] (ص مر.) چیزی که آتش در آن گرفته باشد، مشتعل .
-
شعله ور
لغتنامه دهخدا
شعله ور. [ ش ُ ل َ / ل ِ وَ ] (ص مرکب ) شعله خیز. (ناظم الاطباء). آنچه زبانه زند. چیزی که آتش در آن درگرفته باشد. شعله زن . مشتعل . (فرهنگ فارسی معین ). ملتهب . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به شعله خیز شود.- شعله ور شدن ؛ زبانه کشیدن . گر زدن . مشتعل شد...
-
شعله ور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] šo'levar ۱. ویژگی آتش زبانهدار.۲. ویژگی چیزی که آتش در آن در گرفته باشد؛ شعلهخیز؛ شعلهدار؛ شعلهزن؛ شعلهناک.
-
شعله ور
دیکشنری فارسی به عربی
قابل للاشتعال
-
واژههای مشابه
-
شعلة
لغتنامه دهخدا
شعلة. [ ش ُ ل َ ] (اِخ ) ابوالعباس شعلةبن بدر اخشیدی . فرمانروای دمشق و امیری شجاع و زبردست بود. وی در سال 344 هَ . ق . در جنگی که با مهلهل عقیلی میکرد کشته شد. (از اعلام زرکلی ).
-
شعلة
لغتنامه دهخدا
شعلة. [ ش ُ ل َ ] (ع اِ) شعله . سپیدی در دم اسب و پیشانی و پس سر آن . (منتهی الارب ) (ازاقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و رجوع به شَعَل شود. || هیمه ای که در آن آتش درگرفته باشد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || زبانه ودرخشش آتش . ج ، شُعُل . (منته...
-
flame-out
شعلهپَر
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم نظامی] توقف احتراق در موتور توربینگازی به دلیلی غیر از قطع سوخت
-
flaming, flambage
شعلهزنی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی-میکربشناسی] مواجهۀ مختصر شیء با داغترین قسمت شعله بهمنظور سترونسازی سطح آن
-
شعله ٔ اصفهانی
لغتنامه دهخدا
شعله ٔ اصفهانی . [ ش ُ ل َ ی ِ اِ ف َ ] (اِخ ) سید محمد طبیب متخلص و معروف به شعله ٔ اصفهانی . از گویندگان قرن دوازدهم هجری بود و از حکمت طبیعی و الهی و علم طب بهره ٔکامل داشت . بیشتر آثار او در سبک متقدمان و قصیده بود. چندی به طبابت مشغول بود و به س...
-
شعله ٔ موصلی
لغتنامه دهخدا
شعله ٔ موصلی . [ ش ُ ل َ ی ِ م َ ص ِ ] (اِخ ) ابوعبداﷲ محمدبن احمد حنبلی (متوفی بسال 656 هَ . ق .). او راست : ابراز المعانی من حرز الامانی . (یادداشت مؤلف ).
-
شعله انداختن
لغتنامه دهخدا
شعله انداختن . [ ش ُ ل َ / ل ِ اَ ت َ ] (مص مرکب ) روشن و تابان کردن . نورانی ساختن . روشنایی بخشیدن : لعل در جام تا خط ازرق شعله در چرخ اخضر اندازد.خاقانی .
-
شعله آسا
لغتنامه دهخدا
شعله آسا. [ ش ُ ل َ / ل ِ ] (ص مرکب )مانند شعله . چون شعله . شعله وار. (یادداشت مؤلف ).
-
شعله آشام
لغتنامه دهخدا
شعله آشام . [ ش ُ ل َ / ل ِ ] (نف مرکب ) مشتعل و ملتهب و افروخته . (ناظم الاطباء).