کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شعرشناس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شعرشناس
لغتنامه دهخدا
شعرشناس . [ ش ِ ش ِ ] (نف مرکب ) سخن سنج . سخن شناس . (یادداشت مؤلف ). آشنا به فنون و رموز شعر و ادب : امیر شعرشناس بود. (چهارمقاله ٔ عروضی چ معین ص 63).شاه فرهنگ دان شعرشناس پیش از آن داستان که بود قیاس .نظامی .
-
جستوجو در متن
-
شعرشناسی
لغتنامه دهخدا
شعرشناسی . [ ش ِ ش ِ ] (حامص مرکب ) عمل و صفت شعرشناس . (یادداشت مؤلف ). رجوع به شعرشناس شود.
-
شعرفهم
لغتنامه دهخدا
شعرفهم . [ ش ِ ف َ ] (نف مرکب ) که شعر را درک کند. که شعر را بفهمد و بشناسد. شعرشناس . سخندان : کس بجز شاعر تلاش ما نمی فهمد کلیم شعرفهمان جمله صیادند صید بسته را. کلیم کاشی (از آنندراج ).و رجوع به شعرشناس شود.
-
تیزدیدار
لغتنامه دهخدا
تیزدیدار. (ص مرکب ) باریک بین . دقیق . در بیت زیر شعرشناس : گرچه در شعر تیزدیدار است از من افزون نباشدش دیدار.مسعودسعد.
-
فرهنگ دان
لغتنامه دهخدا
فرهنگ دان . [ ف َ هََ ] (نف مرکب ) عالم . خردمند. دانشمند : شاه فرهنگ دان شعرشناس بیش از آن داستان که بود قیاس . نظامی .رجوع به فرهنگ شود.
-
گوهرخر
لغتنامه دهخدا
گوهرخر. [ گ َ/ گُو هََ خ َ ] (نف مرکب ) خریدار گوهر : گهرخریدند او را به شهرها چندان که سیر گشت ز گوهرفروش ، گوهرخر. فرخی .گاه گوهرپاش گردد گاه گوهرگون شودگاه گوهربار گردد گاه گوهرخر شود. فرخی . || مجازاً سخن شناس . شعرشناس . نوازنده ٔ شاعر:جهانی به ...
-
حارث
لغتنامه دهخدا
حارث . [ رِ ] (اِخ ) ابن محمدبن نعمان ابومحمدبن ابی جعفر بجلی کوفی . پدر او معروف به شیطان الطاق (مؤمن الطاق ) است . حارث یکی از ائمه ٔ عارف بحدیث اهل بیت میباشد و شیخ طوسی او را در زمره ٔ مصنفین شیعه آرد و گوید او را کتابی معتمد علیه است . علی بن ا...
-
نصرةالدین کبودجامه
لغتنامه دهخدا
نصرةالدین کبودجامه . [ ن ُ رَ تُدْ دی ن ِ ک َ م َ ] (اِخ ) امیر عشایر کبودجامه است که در اراضی میان استراباد و خوارزم ساکن بودند، وی به سال 600 هَ . ق . به دست سلطان علاءالدین محمد خوارزمشاه کشته شد. عوفی او را امیری شاعر و شعرشناس توصیف کرده است . ا...
-
ابوطالب
لغتنامه دهخدا
ابوطالب . [ اَ ل ِ ] (اِخ ) کلیم . شاعر فارسی مولد و منشاء او شهر کاشان و بقولی همدان . او کرتی به سال 1028 هَ . ق . و بار دیگر پس از آن تاریخ سفر هندوستان کرده و از سال 1055 هَ . ق . سمت ملک الشعرائی شاه جهان شهاب الدین بابری پادشاه هند یافته و منظو...
-
شناس
لغتنامه دهخدا
شناس .[ ش ِ ] (اِمص ) اسم مصدر و مصدر دوم غیرمستعمل شناختن . (یادداشت مؤلف ). رجوع به شناختن شود. || (نف مرخم ) مخفف شناسنده . در کلمات مرکب بمعنی شناسنده آید. (فرهنگ فارسی معین ). شناسنده و دریابنده وهمیشه بطور ترکیب استعمال میشود. (ناظم الاطباء). ...
-
اسعد
لغتنامه دهخدا
اسعد. [ اَ ع َ] (اِخ ) ابومنصور (عمید...). کدخدا و دستور امیر ابوالمظفر چغانی . نظامی عروضی گوید: [ فرخی ] قصیده ای بگفت و عزیمت آن جانب [ چغانیان ] کرد ... پس برگی بساخت و روی بچغانیان نهاد و چون بحضرت چغانیان رسید بهارگاه بود و امیر بداغگاه و شنیدم...
-
ابوالمظفر
لغتنامه دهخدا
ابوالمظفر. [ اَ بُل ْ م ُ ظَف ْ ف َ ] (اِخ ) چغانی . احمدبن محمد ملقب بفخر الدوله از آل محتاج و والی چغانیان . او ممدوح دقیقی و فرخی است و فرخی در مدح او سه قصیده دارد که از جمله قصیده ٔ معروف داغگاه است :فخر دولت بوالمظفرشاه با پیوستگان شادمان و شاد...
-
امیر
لغتنامه دهخدا
امیر. [ اَ ] (ع اِ) میر . پادشاه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). فرمانروا. (مهذب الاسماء). کسی که فرمانروا بر قومی باشد. (ازناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین ). راعی . (منتهی الارب ). سلطان . خلیفه . این کلمه با الف و لام تعریف ...
-
داغگاه
لغتنامه دهخدا
داغگاه . (اِ مرکب )جای داغ بر بدن آدمی یا حیوان . داغ جای : بوسه بر داغگاه او دادی بندیی را ز بند بگشادی . نظامی . || آنجای از بشره که برآن داغ نهند. || دیوان کچهری چرا که کاغذها آنجا به مهر میرسند. (غیاث ). صاحب آنندراج آرد: در ایران جایی است که اکث...