کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شعثاء پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شعثاء
لغتنامه دهخدا
شعثاء. [ ش َ ] (ع ص )زن ژولیده موی . ج ، شُعث . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). تأنیث اشعث به معنی زن پریشان موی . (یادداشت مؤلف ). رجوع به اشعث شود.
-
شعثاء
لغتنامه دهخدا
شعثاء. [ ش َ ](اِخ ) بنت عبداﷲ قرشیه صحابیة است . (منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
شعث
لغتنامه دهخدا
شعث . [ ش ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ اَشعَث ، شَعثاء.(اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ج ِ اشعث به معنی مردژولیده موی . (آنندراج ). رجوع به اشعث و شعثاء شود.
-
آشفته موی
لغتنامه دهخدا
آشفته موی . [ ش ُ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب ) کالیده موی . ژولیده موی . اشعث . شَعثاء.
-
موپریشان
لغتنامه دهخدا
موپریشان . [ پ َ ] (ص مرکب ) پریشان مو. پریشان موی . آشفته موی . اشعث . شعثاء. مو پریشیده . (یادداشت مؤلف ).
-
کالیده موی
لغتنامه دهخدا
کالیده موی . [ دَ / دِ ] (ص مرکب ) شَعَث .اشعث . شعثاء. آشفته و ژولیده موی : رسول علیه السلام اشعث و اغبر و کالیده موی و گردناک ... (تفسیرابوالفتوح رازی ج 2 ص 191). رسول صلوات اﷲ علیه چنین کالیده موی گردزده می آید و ما جامه ها درپوشیم . (تفسیر ابوالف...
-
ژولیده موی
لغتنامه دهخدا
ژولیده موی . [ دَ / دِ ] (ص مرکب ) پریشان موی . آنکه موی و زلف آشفته و درهم دارد: اَشوع ، اشعث ؛ مرد ژولیده موی . شَعْثاء؛ زن ژولیده موی . (منتهی الارب ). منتفش الشعر و منتفشةالشعر؛ ژولیده موی : همی رفت ژولیده دستار و موی کف دست شکرانه مالان به روی ....
-
اشعث
لغتنامه دهخدا
اشعث . [ اَ ع َ ] (ع ص ، اِ) مرد اشعث ؛ ژولیده موی . مؤنث : شَعْثاء. ج ، شُعْث . (منتهی الارب ). || گیاه خشک بهمی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || وتد. (اقرب الموارد). وتد و میخ چوبین . (منتهی الارب ). || اسب پشت ناخاریده . (منتهی الارب ). || ...
-
حارث
لغتنامه دهخدا
حارث . [ رِ ] (اِخ )ابن عبداﷲبن وهب الأزدی النمری الدوسی . او محدثی نزیل فلسطین و بقولی صحابی است . ابن منده گوید که بخاری او را صحابی گفته است و باسنادی ضعیف از مغر بن عیاض بن حارث بن عبداﷲبن وهب دوسی روایت کند که حارث با پدر خود؛ از هفتاد تن وفد ق...
-
جریر
لغتنامه دهخدا
جریر. [ ج َ ] (اِخ )ابن عطیةبن خطفی (نام خطفی حذیفه است و خطفی لقب اواست ) بن بدربن سلمةبن عوف بن کلیب بن یربوع بن حنظلةبن مالک بن زیدبن مناةبن تمیم بن مربن ادبن طائجةبن الیاس بن مضربن نزار تمیمی مکنی به ابوخرزة و ملقب به ابن المراغة. از شاعران مشهور...