کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شعث پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
شعث
/ša'as/
معنی
پراکندگی کار و خلل در آن.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
شعث
فرهنگ فارسی معین
(شَ عِ) [ ع . ] (ص .) ژولیده موی .
-
شعث
لغتنامه دهخدا
شعث . [ ش َ ع َ ] (ع اِمص ) پراکندگی کار و هرج و مرج آن . دعا: اللهم اللمم به شعثنا؛ خداوندا فراهم آور پراکندگی کارهای ما را. (ناظم الاطباء). پراکندگی کار. (منتهی الارب ) (آنندراج ). پراکندگی . (دهار).
-
شعث
لغتنامه دهخدا
شعث . [ ش َ ع َ ] (ع مص ) ژولیده موی شدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).درهم گردیدن موی و مانند نمد شدن از جهت روغن نمالیدن و پاکیزه نکردن آن . (ناظم الاطباء). پراکنده موی شدن . (یادداشت مؤلف ). || چرک گردیدن سر و بدن . || غبارآلوده شدن سر و لاش...
-
شعث
لغتنامه دهخدا
شعث . [ ش َ ع ِ ] (ع ص ) شعر شعث ؛ موی ژولیده . (ناظم الاطباء). کالیده موی پریشان . (دهار). ژولیده موی . پراکنده موی . اشعث . (یادداشت مؤلف ). ژولیده موی . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || مرد چرکین . (ناظم الاطباء). || رجل شعث الرأس ؛ مرد ژولی...
-
شعث
لغتنامه دهخدا
شعث . [ ش ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ اَشعَث ، شَعثاء.(اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ج ِ اشعث به معنی مردژولیده موی . (آنندراج ). رجوع به اشعث و شعثاء شود.
-
شعث
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] ša'as پراکندگی کار و خلل در آن.
-
واژههای همآوا
-
شاس
لغتنامه دهخدا
شاس . (اِخ ) ابن زهیربن جذیمةبن رواحة العبسی از بنی عبس . وی در عصر جاهلیت در زمان نعمان بن المنذر میزیست و در یوم منعج که آن را یوم الروهة نیز خوانند کشته شد. درعقد الفرید ذکرش ضمن نقل داستانی آمده است . رجوع به عقد الفرید چ قاهره ج 1 ص 114 و ج 6 ص ...
-
شاس
لغتنامه دهخدا
شاس . (اِخ ) ابن عقیلة. وی از بنی تمیم و برادر علقمه ٔ شاعر و از اصحاب منذربن ماء السماء است و حارث بن ابی شمر چون منذر را کشت وی را اسیر ساخت و سپس هنگام جستجوی علقمه او را آزاد کرد. (المنجد).
-
شاس
لغتنامه دهخدا
شاس . (اِخ ) راهی میان مدینه و خیبر. (معجم البلدان ). و رجوع به شأس شود.
-
شاس
لغتنامه دهخدا
شاس . (ص ) بدخوی . (شعوری ) (ناظم الاطباء). بداخلاق . (شعوری ) : چو بنیاد جهان که بی اساس است نبیند روی راحت هرکه شاس است . (ازشعوری ).این لغت در ناظم الاطباء پارسی شمرده شده لیکن یاقوت در معجم البلدان ذیل (شاس ) بمعنی راهی میان مدینه و خیبر، در معنا...
-
شاس
لغتنامه دهخدا
شاس . [ س ِ ] (فرانسوی ، اِ) صندوقی که در آن جسد قدیسان را نگاهدارند.
-
شاس
لغتنامه دهخدا
شاس . [ شاس س ] (ع ص ) لاغر و ضعیف و خشک . (منتهی الارب ). الناحل الضعیف . (اقرب الموارد).
-
شئس
لغتنامه دهخدا
شئس . [ ش َ ءِ ] (ع ص )جای سخت سنگریزه ناک و درشت . شئیس . ج ، شُؤُس مکان شئس و شأس ؛ جای سخت و صلب . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || شئس بمعنی شأز؛ جای سخت از سنگ و جای ستبر. (از تاج العروس ). رجوع به شأز شود.