کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شعبه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
شعبه
/šo'be/
معنی
۱. بخشی از یک فروشگاه، شرکت، یا اداره.
۲. [قدیمی] شاخۀ درخت.
۳. چیزی فرعی که از یک اصل جدا شود، مثل رودی کوچک از رودخانه.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. رشته، شاخه
۲. بخش، قسمت
۳. آژانس، باجه، فرع، نمایندگی
۴. باند، دسته، فرقه، گروه
برابر فارسی
شاخه
فعل
بن گذشته: شعبه زد
بن حال: شعبه زن
دیکشنری
affiliate, auxiliary, chapter, fork, offshoot, ramification, subsidiary
-
جستوجوی دقیق
-
شعبه
واژگان مترادف و متضاد
۱. رشته، شاخه ۲. بخش، قسمت ۳. آژانس، باجه، فرع، نمایندگی ۴. باند، دسته، فرقه، گروه
-
شعبه
فرهنگ واژههای سره
شاخه
-
branch 2
شعبه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی- علوم جانوری] یکی از چهار گروه اصلی جانوران در سازگانهای اولیۀ ردهبندی
-
شعبه
فرهنگ فارسی معین
(شُ بَ یا بِ) [ ع . شعبة ] (اِ.) 1 - شاخه . 2 - جوی آبی که از یک نهر بزرگ جدا گردد. 3 - فرقه ، دسته . 4 - فرعی که از اصلی جدا شود. ج . شعب .
-
شعبه
لغتنامه دهخدا
شعبه . [ ش ُ ب َ / ب ِ ] (اِخ ) نام یک سردار عرب . (فرهنگ لغات ولف ) : چو شعبه بیامد به نزدیک سعدابا آن سخنها چو غرنده رعد.فردوسی .
-
شعبه
لغتنامه دهخدا
شعبه . [ ش ُ ب ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان سنگان بخش رشخوار شهرستان تربت حیدریه . سکنه ٔ آن 150 تن و آب آن از قنات و محصول آنجا غلات و پنبه و صنایع دستی زنان قالیچه و برک بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
شعبه
لغتنامه دهخدا
شعبه .[ ش ُ ب َ / ب ِ ] (ع اِ) شعبة. شاخه . (ناظم الاطباء). شاخه ٔ درخت . شاخ درخت . (یادداشت مؤلف ) : این سید شعله ای بود از نور نبوت و شعبه ای از دوحه ٔرسالت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 247). مگر طوبی برآمد در سرابستان جان من که بر هر شعبه ای مرغی شک...
-
شعبه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: شعبَة، جمع: شُعَب] šo'be ۱. بخشی از یک فروشگاه، شرکت، یا اداره.۲. [قدیمی] شاخۀ درخت.۳. چیزی فرعی که از یک اصل جدا شود، مثل رودی کوچک از رودخانه.
-
شعبه
دیکشنری فارسی به عربی
بنوي , جناح , عضو , فرع , فصل , قسم
-
واژههای مشابه
-
شعبة
لغتنامه دهخدا
شعبة. [ ش ُ ب َ ] (اِخ ) ابن حجاج بن ورد ازدی بصری ، مکنی به ابوبسطام و متوفای سال 160 هَ . ق . او راست : کتاب تفسیر. (از یادداشت مؤلف ). از ائمه ٔ مسلمین و رکنی متین از ارکان دین است . (از منتهی الارب ).
-
شعبة
لغتنامه دهخدا
شعبة. [ ش ُ ب َ ] (اِخ ) ابن عیاش ، مکنی به ابوبکر. (یادداشت مؤلف ). رجوع به ابوبکربن عیاش و نامه ٔ دانشوران ج 1 ص 597 شود.
-
شعبة
لغتنامه دهخدا
شعبة. [ ش ُ ب َ ] (ع اِ) شعبه . شاخ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 61). شاخ درخت . (مهذب الاسماء) (غیاث اللغات ) (از اقرب الموارد). شاخ برین درخت . (دهار). شاخه (در درخت ). شاخچه . شاخک . شاخ خرد درخت ....
-
شعبة اللحام
لغتنامه دهخدا
شعبة اللحام . [ ش ُ ب َ تُل ْ ل ِ ] (اِخ ) نام جنگی که در آن مسلمین تلمسان در سال 1543 م . سپاه عاصیان اسپانیا را در دوازده فرسنگی وهران مغلوب و مصدوم کردند. (یادداشت مؤلف ).
-
پنج شعبه
لغتنامه دهخدا
پنج شعبه . [ پ َ ش ُ ب َ / ب ِ ] (اِ مرکب ) کنایه از حواس خمسه ٔ ظاهره است که آن سامعه ، باصره ، لامسه ، ذائقه و شامه باشد. (برهان قاطع) : یک دو شد از سه چرخش چاراصل و پنج شعبه شش روز و هفت اختر نه قصر و هشت منظر.خاقانی .