کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شعاع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
شعاع
/šo'ā'/
معنی
نور خورشید؛ روشنی آفتاب؛ روشنایی؛ پرتو؛ خط روشنی که نزدیک طلوع آفتاب به نظر میآید.
〈 شعاع دایره: (ریاضی) خط مستقیم که از مرکز دایره به نقطهای از خط دایره متصل میشود و نصف قطر است.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
اشعه، پرتو، درخشندگی، روشنی، نور
دیکشنری
beam, ray
-
جستوجوی دقیق
-
شعاع
فرهنگ نامها
(تلفظ: šoeāe) (عربی) (به مجاز) فاصله ؛ پرتو ، نور .
-
شعاع
واژگان مترادف و متضاد
اشعه، پرتو، درخشندگی، روشنی، نور
-
شعاع
فرهنگ فارسی معین
(شُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - نور خورشید. 2 - روشنایی ، پرتو. 3 - نصف قطر، خطی مستقیم از مرکز دایره به نقطه ای از محیط دایره .
-
شعاع
لغتنامه دهخدا
شعاع . [ ش َ ] (ع مص ) شَعّ. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). پریشان شدن . رجوع به شع شود. || پریشان کردن خون و جز آن .(منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به شع و شُعاع شود.
-
شعاع
لغتنامه دهخدا
شعاع . [ ش َ] (ع ص ) رای پریشان . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رای متفرق . (مهذب الاسماء). || (اِ) خار خوشه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). سفا. داس . (یادداشت مؤلف ). رجوع به شُعاع و شِعاع شود.- شعاع سنبل ...
-
شعاع
لغتنامه دهخدا
شعاع . [ ش ِ ](ع اِ) خارخوشه . شُعاع . (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به شَعاع و شُعاع شود. || ج ِ شُعاع . (اقرب الموارد) (آنندراج ). رجوع به شُعاع شود.
-
شعاع
لغتنامه دهخدا
شعاع . [ ش ُ ] (ع اِ) خار خوشه . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). داس خوشه . (مهذب الاسماء). بیخ خوشه ٔ جو و گندم . (مقدمه ٔ لغت میر سیدشریف جرجانی ص 23). رجوع به شِعاع و شَعاع شود. || پاره ای از روشنی که بر شکل کوه از پیش شخص بنماید. (منتهی الارب )...
-
شعاع
دیکشنری عربی به فارسی
شاهين ترازو , ميله , شاهپر , تيرعمارت , نورافکندن , پرتوافکندن , پرتو , شعاع , اشعه
-
شعاع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: اَشِعَّة] šo'ā' نور خورشید؛ روشنی آفتاب؛ روشنایی؛ پرتو؛ خط روشنی که نزدیک طلوع آفتاب به نظر میآید.〈 شعاع دایره: (ریاضی) خط مستقیم که از مرکز دایره به نقطهای از خط دایره متصل میشود و نصف قطر است.
-
شعاع
دیکشنری فارسی به عربی
شعاع , نصف القطر
-
واژههای مشابه
-
شعاعالدین
فرهنگ نامها
(تلفظ: šoeāeoddin) (عربی) دلیر و شجاع در راه دین .
-
world radius
جهانشعاع
واژههای مصوّب فرهنگستان
[فیزیک] تابع وابسته به زمان در متریک رابرتسون ـ واکر که مقیاس طولهاست و در حال حاضر افزایشی است و نشان میدهد که عالم در حال انبساط است
-
polyradius
شعاع چندگانه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ریاضی] فرمولدار
-
radius of curvature
شعاع خمیدگی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ریاضی] شعاع دایرۀ خمیدگی