کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شعاریر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
شعاریر
/ša'ārir/
معنی
پریشان؛ متفرق.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
شعاریر
لغتنامه دهخدا
شعاریر. [ ش َ ] (ع اِ) نوعی از بازیچه . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). بازیچه . و واحد ندارد. (آنندراج ). بازیچه ای است کودکان عرب را ولی مفرد ندارد. مانند: شعابیب . (از اقرب الموارد). || ج ِ شُعرورَة. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به شعر...
-
شعاریر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ شُعرور] [قدیمی] ša'ārir پریشان؛ متفرق.
-
جستوجو در متن
-
شعلول
لغتنامه دهخدا
شعلول . [ ش ُ ] (ع اِ) زبانه ٔ آتش . (از اقرب الموارد). || گروهی از مردم و جز ایشان . ج ، شعالیل . (از اقرب الموارد). و رجوع به شعالیل و شعاریر شود.
-
ذعاریر
لغتنامه دهخدا
ذعاریر. [ ذَ ] (ع اِ) ذعاریر انف ؛ آب سبزگونه که از بینی فرودآید. و تفرقوا ذعاریر بقذان ؛ ای تفرقوا شعاریر بُقذّان او بقندحرة ای متفرقین مثل الذباب .
-
شعالیل
لغتنامه دهخدا
شعالیل . [ ش َ ] (ع ص ) متفرق : ذهبوا شعالیل ؛ رفتند پریشان متفرق . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). پریشان و متفرق . (آنندراج ). رجوع به شعاریر شود.
-
شعرورة
لغتنامه دهخدا
شعرورة. [ ش ُ رَ ] (ع اِ) بادرنگ ریزه . ج ، شَعاریر. (ناظم الاطباء). قثاء صغیر. قثاء بری . (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ). واحد شعرور به معنی خیار ریز. (از اقرب الموارد). و رجوع به شعرور شود.
-
شعرور
لغتنامه دهخدا
شعرور. [ ش ُ ] (ع اِ) شاعر. (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء). شاعر. سپس ِ شویعر. (منتهی الارب ). شاعر توانا را خِنْذیذ و آنکه در درجه ٔ پائین تر از او قرار دارد شاعر، و پائین تر از شاعر را شویعر و پائین تر از شویعر را شعرور گویند. (از اقرب الموارد). و ر...
-
قذة
لغتنامه دهخدا
قذة. [ ق ُذْ ذَ ] (ع اِ) پر تیر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). ج ، قُذَذ. || کیک . ج ، قِذّان . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || کرانه ٔ شرم زن . (منتهی الارب ). کرانه ٔ فرج زن . (آنندراج ). || گوش مردم . || گوش اسب . || کلمه ای است که کودکا...
-
خیار
لغتنامه دهخدا
خیار. (اِ) میوه ای است از طایفه ٔ کدو آبدار و بی مزه ولی گوارا که تخازن نیز گویند و بر دو قسم است خیار بالنگ که خیارتره و خیارسبز نیز گویند و معطر و سبز واستوانه ای شکل و گواراست و خیارشنگ که کم عطرتر و درازتر و با انحناء و چندان گوارا نیست و هر دو ا...