کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شعار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
شعار
/šo(e)'ār/
معنی
۱. ندایی که در جنگ سر میدهند.
۲. [مجاز] سخنی آرمانی که معمولاً قابل عمل نیست.
۳. [مجاز] روش؛ شیوه.
۴. علامت گروهی از مردم که بدان یکدیگر را میشناسند.
۵. [مقابلِ دثار] [قدیمی] لباسی که زیر دثار بر تن میکردند؛ لباس زیر.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. علامت، نشان، نشانه،
۲. راه، رسم، روش، عادت
۳. آرمان
۴. زیرجامه ≠ دثار
فعل
بن گذشته: شعار داد
بن حال: شعار ده
دیکشنری
catchword, device, motto, slogan, watchword
-
جستوجوی دقیق
-
شعار
واژگان مترادف و متضاد
۱. علامت، نشان، نشانه، ۲. راه، رسم، روش، عادت ۳. آرمان ۴. زیرجامه ≠ دثار
-
شعار
فرهنگ فارسی معین
(ش ) [ ع . ] (اِ.) 1 - نشانه ، علامت . 2 - نشانه ای مخصوص که گروهی از مردم به وسیلة آن یکدیگر را بشناسند. 3 - لباس زیر. 4 - رسم ، عادت .
-
شعار
لغتنامه دهخدا
شعار. [ ش َ ] (ع اِ) درخت درهم پیچیده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || درخت بسیارمایه در زمین نرم که مردم در پناه آن از سرما و گرما پناه آرند و فرودآیند.(از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || زمین بسیاردرخت...
-
شعار
لغتنامه دهخدا
شعار. [ ش َ ع ْ عا ] (ع ص ) بزموی فروش . (مهذب الاسماء) (ملخص اللغات ). شَعرفروش .
-
شعار
لغتنامه دهخدا
شعار. [ ش ِ ] (ع اِ) جل اسب . || علامت و نشان اهل جنگ و سفر که یکدیگر را بدان شناسند و آن چیزی است که در وقت جنگ و در تاریکی شب یکدیگر را بدان می شناسند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). || نشان در حج . طاعت در حج . طاعت...
-
شعار
لغتنامه دهخدا
شعار. [ ش ِ ] (ع اِ) نشان و علامت . (ناظم الاطباء). علامت . نشان . ج ، شُعُر. (مهذب الاسماء). || نشانه ٔ گروهی از مردم که بوسیله ٔ آن یکدیگر را شناسند. (فرهنگ فارسی معین ). || نشان وعلامت سلطان یا امیر یا خرقه ای چون علم سیاه یا سفیدو یا کلمه ها که ط...
-
شعار
لغتنامه دهخدا
شعار. [ ش ِ ] (ع مص ) مشاعرة. (ناظم الاطباء). رجوع به مشاعرة شود.
-
شعار
دیکشنری عربی به فارسی
نشان , نشانه , علا مت , شعار , تمثيل , با علا يم نشان دادن , سخن زبده , پند , اندرز , حکمت , خروش , نعره , ورد , تکيه کلا م , ارم
-
شعار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: شِعار] šo(e)'ār ۱. ندایی که در جنگ سر میدهند.۲. [مجاز] سخنی آرمانی که معمولاً قابل عمل نیست.۳. [مجاز] روش؛ شیوه.۴. علامت گروهی از مردم که بدان یکدیگر را میشناسند.۵. [مقابلِ دثار] [قدیمی] لباسی که زیر دثار بر تن میکردند؛ لباس زیر.
-
شعار
دیکشنری فارسی به عربی
شعار , صيد
-
واژههای مشابه
-
کرم شعار
لغتنامه دهخدا
کرم شعار. [ ک َ رَ ش ِ ] (ص مرکب ) خداوند همت و سخاوت و مردمی . (ناظم الاطباء).
-
نصرت شعار
لغتنامه دهخدا
نصرت شعار. [ ن ُ رَ ش ِ ] (ص مرکب ) نصرت آیت . نصرت اثر. ظفرنمون . پیروزی قرین . مظفر. منصور. پیروزمند : قبه ٔ زرنگار چتر نصرت شعارش منور عرصه ٔ سپهر. (حبیب السیر جزو 4 ج 3 ص 322). در ظل رایت نصرت شعار مجتمع گشتند. (حبیب السیر ج 4 ص 124).
-
سلیقه شعار
لغتنامه دهخدا
سلیقه شعار. [ س َ ق َ / ق ِ ش ِ ] (ص مرکب ) سلیقه دار. خوش طبع. (ناظم الاطباء). نیک سرشت . (آنندراج ). رجوع به سلیقه دار و سلیقه مند شود.
-
تغافل شعار
لغتنامه دهخدا
تغافل شعار. [ ت َ ف ُ ش ِ ] (ص مرکب ) تغافل پسند. و رجوع به همین کلمه شود.