کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شعاب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
شعاب
/še'āb/
معنی
۱. [جمعِ شُعبَة] [قدیمی] = شعبه
۲. [جمعِ شِعب] = شِعب
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
شعاب
لغتنامه دهخدا
شعاب . [ ] (ع اِ) برگش مانند ماهی کوچک است و ثمراتش مثل سارق و در طرفی سه دانه بود و از مسهلات است و بعضی آن را حب الملوک خوانند. (نزهةالقلوب ).
-
شعاب
لغتنامه دهخدا
شعاب . [ ش َ ع ْ عا ] (اِخ ) ابوعبداﷲ محمدبن مهزم شعاب عبدی مصری . او از محمدبن واسع و جز وی روایت کرد و ابن المبارک و وکیع از او روایت دارند. (از لباب الانساب ).
-
شعاب
لغتنامه دهخدا
شعاب . [ ش َ ع ْ عا] (ع ص ) مرمت کننده ٔ کاسه و کسی که ظروف شکسته را بند می زند. (از ناظم الاطباء): مصلح شعب ؛ یعنی شکاف . (از اقرب الموارد). کاسه دوز. (آنندراج ) (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). بندزن . چینی بندزن . (یادداشت مؤلف ).
-
شعاب
لغتنامه دهخدا
شعاب . [ ش ِ ] (ع اِ) ج ِ شِعب ، به معنی راهها که در کوهها باشد. (غیاث اللغات ) (از اقرب الموارد).رجوع به شعب شود. || ج ِ شعب به معنی شکافها و درزها. (آنندراج ) (غیاث اللغات ) : اعوان اسلام بر پی کفار می رفتند و ایشان را در متون هضاب و بطون شعاب می ک...
-
شعاب
لغتنامه دهخدا
شعاب . [ ش ِ] (ع مص ) دور کردن چیزی را. (ناظم الاطباء). || مردن . (از ناظم الاطباء). رجوع به شاعبة شود.
-
شعاب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] še'āb ۱. [جمعِ شُعبَة] [قدیمی] = شعبه۲. [جمعِ شِعب] = شِعب
-
واژههای همآوا
-
شاعب
لغتنامه دهخدا
شاعب . [ ع ِ] (ع اِ) دوش . (منتهی الارب ). کتف . (ناظم الاطباء).
-
شائب
لغتنامه دهخدا
شائب . [ ءِ ] (اِخ )ابوبکربن شائب . محدث است و متأخر. (منتهی الارب ).
-
شائب
لغتنامه دهخدا
شائب . [ ءِ ] (ع ص ) موی سپید. (دهار): شیب شائب مبالغه است مانند لیل لائل . (منتهی الارب ). شیب شائب ؛ مبالغه است یعنی پیری بسیار و موی بسیار سپید. (ناظم الاطباء). و صاحب تاج العروس آرد: اشیب موی سپید است بر وزن وصف معایب خلقی مانند اعمی و اعرج . سپی...
-
جستوجو در متن
-
خرقة
لغتنامه دهخدا
خرقة. [ خ ِ ق َ ] (اِخ ) ابن شعاب . نام شاعری است که شعاب مادر وی و پدرش نُباته بوده است . (از منتهی الارب ).
-
خرقة
لغتنامه دهخدا
خرقة. [ خ ِ ق َ ] (اِخ ) ابن نباته . رجوع به خرقةبن شعاب شود.
-
کاسه دوز
لغتنامه دهخدا
کاسه دوز. [ س َ / س ِ ] (نف مرکب ) شکسته بندزن . شعاب . (منتهی الارب ). چینی بندزن . (صراح ).
-
شکاف
واژگان مترادف و متضاد
۱. تراک، ترک، چاک، درز، شکافتگی، غاز ۲. رخنه، روزن، روزنه، سوراخ، شعاب، شقاق، منفذ ۳. کهف ۴. تفرقه