کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شطوط پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
شطوط
/šotut/
معنی
= شط
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
شطوط
لغتنامه دهخدا
شطوط. [ ش َ ] (ع ص ) شطوطی . ماده شتر بزرگ و درازکوهان . ج ، شطائط. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). آن اشتر که هر دو پهلوی کوهان او بزرگ بود. (مهذب الاسماء). رجوع به شطوطی شود.
-
شطوط
لغتنامه دهخدا
شطوط. [ ش ُ ] (ع اِ) ج ِ شَطّ. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به شط شود.
-
شطوط
لغتنامه دهخدا
شطوط. [ ش ُ ] (ع مص ) مصدر به معنی شَطّ. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). دشوار کردن بر کسی و ستم نمودن . (منتهی الارب ) (آنندراج ).رجوع به شط شود. || دور شدن . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ) (آنندراج ) (المصادر زوزنی ).
-
شطوط
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ شطّ] [قدیمی] šotut = شط
-
واژههای همآوا
-
شتوت
لغتنامه دهخدا
شتوت . [ ش ُ ] (ع ص ، اِ)پراکنده از مردم : و فی المجلس شتوت من الناس ؛ یعنی در مجلس پراکنده از مردمند که از یک قوم و قبیله نباشند. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از صحاح ).
-
شتوة
لغتنامه دهخدا
شتوة. [ ش َت ْ وَ ] (ع اِ) یک نوبت شتو. (از اقرب الموارد) (محیط المحیط). رجوع به شتو شود. || و بنا بر قولی مفرد شتاء یا به معنی خود شتاء باشد و نسبت به آن شتوی است . (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط).- صاحب الشتوة ؛ آنکه در زمستان بدوپناه برند. (از ...
-
جستوجو در متن
-
شط
فرهنگ فارسی معین
(شَ طّ) [ ع . ] (اِ.) رود بزرگ که وارد دریا شود. ج . شطوط .
-
شطوطی
لغتنامه دهخدا
شطوطی . [ ش َ طَ طا ] (ع ص ) شطوط. ماده شتر بزرگ کوهان . ج ، شطائط. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). رجوع به شطوط شود.
-
شطائط
لغتنامه دهخدا
شطائط. [ ش َ ءِ ] (ع ص ، اِ) شَطوط. || ج ِ شَطَوطی ̍. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به شطوطی شود.
-
کاپادس کبیر
لغتنامه دهخدا
کاپادس کبیر. [ دُ س ِ ک َ ] (اِخ ) یک قسمت از تقسیمات دوگانه ٔ ساتراپی (خشثرپاون ) کاپادس یا قبادوقیا و مصب رود هالیس که از شطوط مهم آن ناحیه است در آنجا واقع میباشد. یونانیها اهالی آنجا را شامیان سفید مینامیدند. رجوع به کاپادس شود.
-
لامپروا
لغتنامه دهخدا
لامپروا. (فرانسوی ، اِ) نام نوعی ماهی سیکلوستوم استوانه ای شکل و طویل . مارماهی . نوعی از آن بهارگاه از دریا به شطوط و رودخانه ها در آید، پوستی بی فلس و چسبنده و گوشتی لذیذ و یک گز درازا دارد و نوع دیگر آن همیشه در آب های شیرین باشد.
-
شط
لغتنامه دهخدا
شط. [ ش َطط ] (ع اِ) کرانه ٔ رود و جوی .ج ، شُطوط و شُطآن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کنار رود و دریا. (از اقرب الموارد). یک کناره ٔ دریا. (مهذب الاسماء). یک کناره ٔ رود. کنار رود و جوی . شاطی . عدوه . جلهه . (یادداشت مؤلف ). کنار. (...
-
دشوار کردن
لغتنامه دهخدا
دشوار کردن . [ دُش ْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سخت کردن . مشکل کردن . مقابل خوار و آسان کردن . اًمعاض . تعزیز. تعسیر. تلعص . (از منتهی الارب ) : به یک اشاره و یک لفظ او شود آسان هر آنچه دهر بر آزادگان کند دشوار. میرمعزی (از آنندراج ).أشصب اﷲ عیشه ؛ دشوار ...