کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شطن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
شطن
/šatan/
معنی
رسن دراز.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
شطن
فرهنگ فارسی معین
(شَ طَ) [ ع . ] (اِ.) ریسمان .
-
شطن
لغتنامه دهخدا
شطن . [ ش َ ] (ع مص ) بستن چیزی را به رسن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ببستن چهارپای به رسن . (تاج المصادر بیهقی ). || مخالفت کردن صاحب خود را به قصد و اراده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء...
-
شطن
لغتنامه دهخدا
شطن . [ ش َ طَ ] (ع اِ) رسن دراز. ج ، اَشطان . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رسن دراز یا عام است . (آنندراج ) (منتهی الارب ). حبل . (المصادر زوزنی ). ریسمان . نخ . رشته . ریسمان دراز. (یادداشت مؤلف ). رسن . (مهذب الاسماء). رسن دراز. (غیاث اللغات...
-
شطن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: اَشطان] [قدیمی] šatan رسن دراز.
-
واژههای همآوا
-
شتن
لغتنامه دهخدا
شتن . [ ش َ ] (ع مص ) بافتن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || (ص ) رجل شتن الکف ؛ مرد درشت دست . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
شتن
لغتنامه دهخدا
شتن . [ ش َ ت َ ] (هزوارش ، اِ) بلغت زند و پازند به معنی شهر باشد و به عربی مدینه گویند. (برهان ).
-
جستوجو در متن
-
اشطان
لغتنامه دهخدا
اشطان . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ شَطَن ، بمعنی ریسمان . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به شطن شود.
-
زبر
لغتنامه دهخدا
زبر. [ زُ ب َ ] (اِخ ) ابن وهب بن وثاق بن وهب بن سعدبن شطن بن مالک بن لوی بن الحرث بن سامةبن لوی . سرسلسله ٔ بطن زبر از بنوسامة (از بطون بنی لوی ). و جد ابراهیم بن عبداﷲ زبری راوی . رجوع به تاج العروس و انساب سمعانی و لباب الانساب و زُبَری ّ و ماده ٔ...
-
وادی
لغتنامه دهخدا
وادی . (ع ص ) سائل . جاری . روان . صاحب اقرب الموارد در ذیل وَدْی آرد: وَدی الشی ُٔ، سال و منه اشتقاق الوادی لان الماء یجری و یسیل کما فی المغرب و المصباح . || (اِ) گشادگی میان کوهها یا تپه ها یابیشه ها که راهی است سیل را. دره . (از اقرب الموارد)(معج...
-
باره
لغتنامه دهخدا
باره . [ رَ /رِ ] (اِ) دیوار و حصار قلعه و شهر را گویند. (برهان ) (انجمن آرا). بارو باشد. (معیار جمالی ). دیوار حصار که آنرا بارو نیز گویند بتازیش رَبَض خوانند. (شرفنامه ٔ منیری ). حصار و دیوار قلعه . (غیاث ) (دِمزن ). دیوار قلعه و شهر و امثال آن . (...
-
رسن
لغتنامه دهخدا
رسن . [ رَ س َ ] (ع اِ) ریسمان ، و با تازی مشترکست . (از شعوری ج 2 ص 12). ریس (در تداول مردم قزوین ). (ناظم الاطباء). ریسمان . حبل . (ترجمان القرآن ) (دهار) (ناظم الاطباء). ریسمانی که بدان چیزهارا می بندند، در سنسکریت رشتابه معنی رسن است . (فرهنگ نظا...
-
شیطان
لغتنامه دهخدا
شیطان . [ ش َ ] (اِخ ) ابلیس . (ناظم الاطباء). (از ماده ٔ شطن شطوناً، یعنی دور شد دور شدنی ) و وجه تسمیه آن است که از درگاه حضرت آفریدگار مطلق رانده شده است . برخی گفته اند از ماده ٔ شاط شیطاً می باشد که به معنی هلاک شدن است ، بنابراین وزن آن فعلان ا...
-
منجنیق
لغتنامه دهخدا
منجنیق . [ م َ ج َ ] (معرب ، اِ) سنگ انداز. (دهار). فلاخن مانندی است بزرگ که بر سر چوبی تعبیه کنندو سنگ در آن کرده به طرف دشمن اندازند. معرب من چه نیک است . ج ، منجنیقات ، مجانق ، مجانیق . (منتهی الارب ). منجنوق . آلتی که بدان سنگ اندازند و آن معرب ا...