کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شطرنج پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
شطرنج
/šatranj/
معنی
نوعی بازی فکری که بر روی یک صفحه ۶۴ خانهای سیاه و سفید با ۳۲ مهره (۱۶ سفید و ۱۶ سیاه) صورت میگیرد. هردسته از مهرههای سیاهوسفید شامل ۸ مهرۀ پیاده و ۲ رخ و ۲ اسب و ۲ فیل و یک وزیر (یا فرزین) و یک شاه است. Δ میگویند آن را در زمان انوشیروان از هندوستان به ایران آوردهاند.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
شترنگ
برابر فارسی
شترنگ، چترنگ
دیکشنری
chess
-
جستوجوی دقیق
-
شطرنج
واژگان مترادف و متضاد
شترنگ
-
شطرنج
فرهنگ واژههای سره
شترنگ، چترنگ
-
شطرنج
فرهنگ فارسی معین
(شَ رَ) [ معر. ] (اِ.) = شترنگ : نوعی بازی فکری به وسیلة مهره هایی با نام های شاه ، وزیر، اسب ، رخ ، فیل ، سرباز.
-
شطرنج
لغتنامه دهخدا
شطرنج . [ ش ِ / ش َ رَ ](معرب ، اِ) مأخوذ از شترنگ فارسی که بازی معروف است . گویند در زمان انوشیروان این بازی را از هند به ایران آوردند و بزرگمهر درمقابل آن بازی نرد را اختراع نموده به هند فرستاد. (ناظم الاطباء). بازیی است معروف و به فارسی آوند خوان...
-
شطرنج
دیکشنری عربی به فارسی
شطرنج
-
شطرنج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب. مٲخوذ از پهلوی: čatrang] ‹شترنگ› (ورزش) šatranj نوعی بازی فکری که بر روی یک صفحه ۶۴ خانهای سیاه و سفید با ۳۲ مهره (۱۶ سفید و ۱۶ سیاه) صورت میگیرد. هردسته از مهرههای سیاهوسفید شامل ۸ مهرۀ پیاده و ۲ رخ و ۲ اسب و ۲ فیل و یک وزیر (یا فرز...
-
شطرنج
دیکشنری فارسی به عربی
شطرنج
-
واژههای مشابه
-
نطع شطرنج
لغتنامه دهخدا
نطع شطرنج . [ ن َ ع ِ ش َ رَ ] (ترکیب اضافی ) رقعه ٔ شطرنج . بساط شطرنج . صفحه ٔ شطرنج . رجوع به نَطع شود.
-
شاه شطرنج
لغتنامه دهخدا
شاه شطرنج . [ هَِ ش َ رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نام مهره ای از مهره های شطرنج باشد : شاه شطرنج کفایت را یک بیدق اولعب کمتر ز دو اسب و رخ و فرزین نکند. سوزنی .رجوع به شاه در این معنی شود. || کنایه از اسمی که بی رسم است : گفتم این و گریختم ز عسس شا...
-
شطرنج العرفاء
لغتنامه دهخدا
شطرنج العرفاء. [ ش ِ / ش َ رَ جُل ْ ع ُ رَ ] (ع اِ مرکب ) (اصطلاح عرفان ) شطرنج عرفا. نوعی شطرنج که صوفیان بازی کنند بجای تخته ٔشطرنج ، ورقه ٔ مقوا یا کاغذ که خطکشی شده برگیرند و آن دارای خانه هایی می باشد و در هر خانه یکی از صفات پست یا عالی اخلاقی ...
-
شطرنج باختن
لغتنامه دهخدا
شطرنج باختن . [ ش ِ / ش َ رَ ت َ ] (مص مرکب ) شطرنج بازیدن . شطرنج بازی کردن . (یادداشت مؤلف ) : شاه دل گم گشت و چون شطرنج را شه گم شودکی تواند باختن شطرنج را شطرنج باز. منوچهری .شاخ گل شطرنج سیمین و عقیقین گشته است وقت شبگیران به نطع سبزه بر شطرنج ...
-
شطرنج بازیدن
لغتنامه دهخدا
شطرنج بازیدن . [ ش ِ / ش َ رَ دَ ] (مص مرکب ) شطرنج بازی کردن . شطرنج باختن . (یادداشت مؤلف ) : عشق بازیدن چنان شطرنج بازیدن بودعاشقا گردن نبازی دست سوی اومیاز. منوچهری .رجوع به شطرنج باختن شود.
-
شطرنج باز
لغتنامه دهخدا
شطرنج باز. [ ش ِ / ش َ رَ ] (نف مرکب ) کسی که شطرنج بازی می کند. (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). آنکه در بازی شطرنج مهارت دارد. (فرهنگ فارسی معین ) : شاه دل گم گشت و چون شطرنج را شه گم شودکی تواند باختن شطرنج را شطرنج باز. منوچهری .هم از تست شطرنج شطرن...
-
شطرنج بازی
لغتنامه دهخدا
شطرنج بازی . [ ش ِ / ش َ رَ ] (حامص مرکب ) قمار با شطرنج . (ناظم الاطباء). عمل شطرنج باختن . (فرهنگ فارسی معین ). || (اِ مرکب ) نوعی از فرش و بساط. (ناظم الاطباء).