کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شطار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
شطار
معنی
(شَ طّ) [ ع . ] (ص .) 1 - شطرنج باز. 2 - قمارباز.
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
شطار
فرهنگ فارسی معین
(شَ طّ) [ ع . ] (ص .) 1 - شطرنج باز. 2 - قمارباز.
-
شطار
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) [ ع . ] (ص .) 1 - بسیار زیرک . 2 - بسیار خبیثت . 3 - چاقوکش .
-
شطار
لغتنامه دهخدا
شطار. [ ش َطْ طا ] (ع ص ) داهی . بسیار زیرک . || بسیار خبیث . || چاقوکش . (فرهنگ فارسی معین ).
-
شطار
لغتنامه دهخدا
شطار. [ ش َطْ طا ] (ع ص ) شطرنج باز. || قمارباز. مقامر. (فرهنگ فارسی معین ).
-
شطار
لغتنامه دهخدا
شطار. [ ش ِ ] (ع مص ) مشاطره و چیزی را در میان همدیگر به دو نصف کردن . (ناظم الاطباء). رجوع به مشاطرة شود.
-
شطار
لغتنامه دهخدا
شطار. [ ش ُطْ طا ] (ع ص ، اِ) ج ِ شاطِر. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به شاطر شود. || عَیّار. (تمدن جرجی زیدان ص 47). رجوع به عیار و ترجمه ٔ تمدن جرجی زیدان شود.
-
واژههای همآوا
-
شتار
لغتنامه دهخدا
شتار. [ ش ِ ] (اِخ ) نقب ... نقبی است در کوهی از کوههای سراة بین ارض بلقاء و مدینه در سمت مشرق طریق الحاج و منتهی میشود به یک زمین وسیع پرگیاه . و کوههای قاران مشرف بر این مکان است . (از معجم البلدان ).
-
جستوجو در متن
-
قمارباز
واژگان مترادف و متضاد
آسباز، شطار، قابباز، گنجفهباز، مقامر
-
مقامر
واژگان مترادف و متضاد
۱. قمارباز، گنجفهباز ۲. شطار
-
شاطر
لغتنامه دهخدا
شاطر. [ طِ ] (ع ص ) شوخ . بی باک . (منتهی الارب )، صعتری . سعتری . || کسی که از خباثت خود مردمان را عاجز کرده باشد. (منتهی الارب ). من اعیا اهله خبثا. (اقرب الموارد). المتصف بالدهاء و الخباثة. (المنجد). ج ، شُطّار. کسی که ترک موافقت مردم کند از روی خ...
-
دسکرة
لغتنامه دهخدا
دسکرة. [ دَ ک َ رَ ] (معرب ، اِ) (معرب دسگره = دستگرد). ده . (منتهی الارب ). قریه ٔ بزرگ . (از اقرب الموارد). و آن عربی خالص نباشد. (از ذیل اقرب الموارد از تاج ). کلاته . (مهذب الاسماء). || شهر را گویند عموماً. (جهانگیری ). مطلق شهر را گویند عموماً ه...
-
شاطر
لغتنامه دهخدا
شاطر. [ طِ ] (از ع ، ص ، اِ) دلاور و چالاک و تند. (آنندراج ). چست و چالاک . (ناظم الاطباء). عُفر (منتهی الارب ) : به دل ربودن جلدی و شاطری ای مه به بوسه دادن جان پدر بس اژگهنی . شاکر بخاری .مرغ بی بربط به بربط ساختن دانا شودآهو اندر دشت چون معشوقگان ...