کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شش یک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
شش توک
لغتنامه دهخدا
شش توک . [ ش ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان میان تکاب بخش بجستان شهرستان گناباد. سکنه ٔ آن 100 تن و آب آن از قنات است . محصول آنجا غلات وارزن و زیره است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
شش جهت
لغتنامه دهخدا
شش جهت . [ ش َ / ش ِ ج َ هََ ] (اِ مرکب ) جهات سته . شش طرف ؛ یعنی پیش و پس و چپ و راست و بالا و پایین . (ناظم الاطباء). پیش و پس و چپ و راست و زیر و زبر. (از التفهیم ). اطراف عالم که مشرق و مغرب و جنوب و شمال و تحت و فوق باشد. (آنندراج ) (غیاث اللغا...
-
شش جهتی
لغتنامه دهخدا
شش جهتی . [ ش َ / ش ِ ج َ هََ ] (ص نسبی ) هر چیزی که دارای شش سطح باشد. || کثیرالاضلاع مسدس . (ناظم الاطباء). رجوع به شش پهلو شود.
-
شش چوب
لغتنامه دهخدا
شش چوب . [ ش َ / ش ِ ] (اِ مرکب ) مبال اردو. مستراح موقت که در اردوها از چوب سازند. مستراحهای چوبین قابل حمل در اردوها. (یادداشت مؤلف ).
-
شش حرفی
لغتنامه دهخدا
شش حرفی . [ ش َ / ش ِ ح َ ] (ص نسبی ) هر کلمه که دارای شش حرف بود. (ناظم الاطباء). در اصطلاح علم صرف عربی کلمه ای که دارای شش حرف باشد، خواه فعل باشد و خواه اسم . فعل مانند: استنصر، که سه حرف (ن ، ص ، ر) اصلی می باشند. و اسم مانند: سلسبیل و زنجبیل .
-
شش خاتون
لغتنامه دهخدا
شش خاتون .[ ش َ / ش ِ ] (اِخ ) شش بانو. (ناظم الاطباء). شش بانوست که شش کوکب زحل و مشتری و مریخ و زهره و عطارد و ماه باشد. (آنندراج ) (برهان ). رجوع به شش بانو شود.
-
شش خانج
لغتنامه دهخدا
شش خانج . [ ش َ / ش ِ ن َ ] (معرب ، اِ مرکب ) گردکانی که درون آن را خالی کرده پر از سرب کنند و بدان قماربازی کنند. (ناظم الاطباء). کهجه . (دهار). کجة. (دهار). معرب شش خان و شش خانه . (از آنندراج ) (انجمن آرا). رجوع به شش خنج شود.
-
شش خانه
لغتنامه دهخدا
شش خانه . [ ش َ / ش ِ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) عمارتی که دارای شش درگاه باشد. (ناظم الاطباء). || خیمه ٔ گرد را گویندو آن را گنبدی نیز نامند. معرب آن شش خانج است . (فرهنگ جهانگیری ) (برهان ). رجوع به شش طاق و شش خان شود.- شش خانه ٔ تفنگ ؛ تفنگ...
-
شش دنب
لغتنامه دهخدا
شش دنب . [ ش َ / ش ِ دُمْب ْ ] (اِ مرکب ) گیاهی است مایل به زردی و بیخش مایل به سرخی ، بیمزه که کمی تندی دارد. (یادداشت مؤلف ). گیاهی است که به زردی زند و ریشه اش به سرخی گراید. و بهترین نوع آن در دیرالغربا یافت شود. (از تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ). ...
-
شش ده
لغتنامه دهخدا
شش ده . [ ش ِ دِ ] (اِخ ) ده مرکز دهستان شش ده قره بلاغ بخش مرکزی شهرستان فسا. آب آن از قنات است . محصول آنجا غلات و پنبه و میوه و صنایع دستی زنان : قالیبافی و راه آن اتومبیل رو است . (فرعی ). (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
-
شش روزن
لغتنامه دهخدا
شش روزن . [ ش َ / ش ِ رَ / رُو زَ ] (اِخ ) شش سیاره . (ناظم الاطباء). کنایه از شش کوکب . (از برهان ) (از آنندراج ). شش ستاره ٔ منظومه ٔ شمسی . || (اِ مرکب ) عالم و گیتی . (ناظم الاطباء). کنایه از دنیاست به اعتبار شش جهت . (برهان ) (آنندراج ) : پسری چ...
-
شش روزه
لغتنامه دهخدا
شش روزه . [ ش َ / ش ِ زَ /زِ ] (ص نسبی ) منسوب به شش روز. در عرض شش روز. || عبارت از عالم که از عرش تا فرش در شش روز ساخته شده است . (آنندراج ) (غیاث اللغات ) : قبله ٔ نه چرخ به کویت در است عنبر شش روزه به مویت در است .نظامی .
-
شش ریث
لغتنامه دهخدا
شش ریث . [ ش َ / ش ِ ] (اِ مرکب ) اسم بیخ نباتی است که در دیرالغرباء بلاد مصر یافت می شود و ستبرتر از انگشتی و بیمزه و مایل به زردی و جهت استسقای زقی مجرب دانسته اند و گویند بدون کرب و مشقت اخراج زرداب می کند. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (از مخزن الادویة). ...
-
شش سالگی
لغتنامه دهخدا
شش سالگی . [ ش َ / ش ِ ل َ / ل ِ ] (حامص مرکب ) در سال ششم . (ناظم الاطباء).
-
شش ساله
لغتنامه دهخدا
شش ساله . [ ش َ / ش ِ ل َ / ل ِ ] (ص نسبی ) هر چیز یا هرکس که دارای شش سال باشد. (ناظم الاطباء). هرچیز که شش سال بر او گذشته باشد.