کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شش یک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
شش خانه
فرهنگ فارسی معین
( ~ . نِ) (اِمر.) 1 - خیمه ، پرده . 2 - خیمة مدور.
-
شش خنج
فرهنگ فارسی معین
( ~ . خَ) (اِ.) گردکانی باشد که درون آن را خالی کنند و به جهت بازی قمار پر از سرب سازند.
-
شش دانگ
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (اِمر.) تمام چیزی .
-
شش سری
فرهنگ فارسی معین
( ~ . سَ) (ص نسب . اِمر.) زر خالص ، طلای تمام عیار.
-
شش ضرب
فرهنگ فارسی معین
( ~ . ضَ) [ فا - ع . ] (اِمر.) 1 - شش ضرب نتیجة خوب . 2 - (کن .) گوهر. 3 - زر، طلا. 4 - مشک . 5 - شکر. 6 - عسل . 7 - میوه .
-
شامه ٔ شش
لغتنامه دهخدا
شامه ٔ شش . [ م َ ی ِ ش ُ ] (ترکیب اضافی ،اِ مرکب ) غشاء جنب . (لغات فرهنگستان ). غشاء جنب ریه . جلد غشاء داخلی سینه .
-
شش بلوکی
لغتنامه دهخدا
شش بلوکی . [ ش ِ ب ُ ] (اِخ ) تیره ای از ایل قشقایی (جغرافیای سیاسی کیهان ص 79). یکی از طوایف ایل قشقایی ایران و مرکب از شش هزار خانوار است که مسکن آنها در سرحد چهار دانگه است که عبارت از آس پاس و کوشک زرد و کوه سفید و نمدان باشد. (یادداشت مؤلف ).
-
شش پژول
لغتنامه دهخدا
شش پژول . [ ش َ / ش ِ پ َ ] (اِ مرکب ) (اصطلاح قمار) شش قاب . قماری که با شش تا قاب بازند. (یادداشت مؤلف ). رجوع به شش تا و شش قاب شود.
-
شش جوان
لغتنامه دهخدا
شش جوان . [ ش ِ ج َ ] (اِخ ) دهی از دهستان گرجی بخش داران شهرستان فریدن . آب آن از چشمه و رودخانه است . سکنه ٔ آن 1008 تن و محصول آنجا غلات و حبوب و پشم و روغن و صنایع دستی زنان جاجیم و قالی بافی و راه آن اتومبیل رو است . در حدود 8 باب دکان دارد. (از...
-
شش جهات
لغتنامه دهخدا
شش جهات . [ ش َ / ش ِ ج َ ] (اِ مرکب ) شش جهت : کرد رها در حرم کاینات هفت خط و چارحد و شش جهات . نظامی .رجوع به شش جهت شود.
-
شش خنج
لغتنامه دهخدا
شش خنج . [ ش َ / ش ِ خ َ ] (اِ مرکب ) شلوار و ازار. (ناظم الاطباء). || گردکانی که درون آن را خالی کرده پر از سرب کنند و بدان قماربازی نمایند. (ناظم الاطباء) (برهان ). بازیی است و آن چنان باشد که اندرون گردکان را از مغز خالی کنند و از سرب گداخته پرکنن...
-
شش گوش
لغتنامه دهخدا
شش گوش . [ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ) شش گوشه . (یادداشت مؤلف ). رجوع به شش گوشه شود.
-
شش آماسیده
لغتنامه دهخدا
شش آماسیده . [ ش ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) بددل و بداندرون . (از ناظم الاطباء) (برهان ). بددل . (انجمن آرا) (آنندراج ). || نامرد. (ناظم الاطباء) (برهان ) (آنندراج ). نامرد، زیرا که چون کبد آماس کند فتور و سستی در دل و تن عارض شود و آن شخص را مکبود خوا...
-
شش آوازه
لغتنامه دهخدا
شش آوازه . [ ش َ / ش ِ زَ / زِ ] (ص مرکب ) بلندآوازه . (یادداشت مؤلف ). || (اِ مرکب ) (اصطلاح موسیقی ) شهناز. گردانیه . گَوَشت . سلمک . مایه . نوروز. (یادداشت مؤلف ). رجوع به مترادفات کلمه شود.
-
شش ارکان
لغتنامه دهخدا
شش ارکان . [ ش َ / ش ِ اَ ] (اِ مرکب ) سته ٔ ضروری را گویند؛ یعنی شش چیز که تا وقتی که انسان زنده است بی اینها نباشد: اول ، هوا که محیط ابدان است . دوم ، اکل و شرب . سوم ، حرکت و سکون بدنیه . چهارم ، حرکت و سکون نفسانیه مثل غضب و فرح و خوف و حزن و خج...