کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شش پنج پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
شش آماسیده
لغتنامه دهخدا
شش آماسیده . [ ش ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) بددل و بداندرون . (از ناظم الاطباء) (برهان ). بددل . (انجمن آرا) (آنندراج ). || نامرد. (ناظم الاطباء) (برهان ) (آنندراج ). نامرد، زیرا که چون کبد آماس کند فتور و سستی در دل و تن عارض شود و آن شخص را مکبود خوا...
-
شش آوازه
لغتنامه دهخدا
شش آوازه . [ ش َ / ش ِ زَ / زِ ] (ص مرکب ) بلندآوازه . (یادداشت مؤلف ). || (اِ مرکب ) (اصطلاح موسیقی ) شهناز. گردانیه . گَوَشت . سلمک . مایه . نوروز. (یادداشت مؤلف ). رجوع به مترادفات کلمه شود.
-
شش ارکان
لغتنامه دهخدا
شش ارکان . [ ش َ / ش ِ اَ ] (اِ مرکب ) سته ٔ ضروری را گویند؛ یعنی شش چیز که تا وقتی که انسان زنده است بی اینها نباشد: اول ، هوا که محیط ابدان است . دوم ، اکل و شرب . سوم ، حرکت و سکون بدنیه . چهارم ، حرکت و سکون نفسانیه مثل غضب و فرح و خوف و حزن و خج...
-
شش امامی
لغتنامه دهخدا
شش امامی . [ ش َ / ش ِ اِ ] (اِخ ) شعبه ای از شیعه که به امامت شش تن از امامان معتقدند. (از یادداشت مؤلف ).
-
شش انداز
لغتنامه دهخدا
شش انداز. [ ش َ / ش ِ اَ ] (نف مرکب ) نراد و کسی که نرد بازی کند. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). || کسی که شش بجول بازی نماید. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری ) (از برهان ). || کسی که شش گوی مدور الوان در هوا اندازد بنحوی که پیوسته چهار عدد آن...
-
شش اندازی
لغتنامه دهخدا
شش اندازی . [ ش َ / ش ِ اَ ] (حامص مرکب ) عمل شش انداز؛ یعنی کسی که شش گوی مدور در هوا اندازد...
-
شش انگشتی
لغتنامه دهخدا
شش انگشتی . [ ش َ / ش ِ اَ گ ُ ] (ص نسبی ) شش کلکی . (یادداشت مؤلف ). دارای شش انگشت . اعنش . آنکه او را شش انگشت بردست باشد. (یادداشت مؤلف ). رجوع به شش انگشت شود.- سادات شش انگشتی ؛ سلسله ای از سادات که به ارث غالباً شش انگشت بر دست داشتند و از ...
-
شش برگ
لغتنامه دهخدا
شش برگ . [ ش َ / ش ِ ب َ ] (ص مرکب ) که شش تا برگ دارد: گل شش برگ . || (اِ مرکب ) طعامی است . گوشت سرخ کرده ٔ پیچیده در خمیر گسترده . (یادداشت مؤلف ). خمیری که در آن گوشت پخته نهند. (از تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ).
-
شش بید
لغتنامه دهخدا
شش بید. [ ش ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان ولدبیگی بخش ثلاث شهرستان کرمانشاهان . محصول آنجا غلات و لبنیات و حبوب وتوتون و سکنه ٔ آن 500 تن و آب آن از چشمه های متعدد است . ساکنان آن از طایفه ٔ ولدبیگی در دو محل نزدیک به هم واقع شده اند. (از فرهنگ جغرافیایی ...
-
شش پا
لغتنامه دهخدا
شش پا. [ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) هر جانوری که دارای شش دست و پاباشد. || جعل و چلپاسه . (ناظم الاطباء).
-
شش پاره
لغتنامه دهخدا
شش پاره . [ ش ُ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) پاره ٔ شش ، پاره و قطعه ای از جگر سفید : گفت ابله زنی بوده ای ، شش پاره که به یک جو نمی ارزد میبرد (گربه ) تبری که به ده دینار خریده ام رها خواهد کرد. (منتخب لطایف عبید زاکانی چ برلن ص 149).
-
شش پر
لغتنامه دهخدا
شش پر. [ ش َ /ش ِ پ َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) نوعی از گرز آهنین که دارای شش پهلو می باشد. (از آنندراج ) (از غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). چوب دستی ضخیم و محکم که بر سر آن قطعه ٔ آهنی شش پهلو نصب کرده باشند و در تداول عوام شش برنیز تلفظ شود و شاید بدین ...
-
شش پستان
لغتنامه دهخدا
شش پستان . [ ش َ / ش ِ پ ِ ] (اِ مرکب ) ماده سگ . (ناظم الاطباء). سگ که به تازی کلب خوانند. (از برهان ). || دشنامی است که به زنان دهند چه ایشان را تشبیه به ماده سگ کرده اند. (ناظم الاطباء) (از برهان ).
-
شش پستان
لغتنامه دهخدا
شش پستان . [ ش ُ پ ِ ] (ص مرکب ) زنی که پستانهای وی نرم و بزرگ و افتاده باشد. (از برهان ) (ناظم الاطباء). کنایه از زن پیر که مانند شش پستانی نرم و سست داشته باشد. (آنندراج ). نرم پستان و افتاده پستان . (غیاث اللغات ) : خیک است شش پستان زنی رومی دلی ز...
-
شش پنجه
لغتنامه دهخدا
شش پنجه . [ ش َ / ش ِ پ َ ج َ / ج ِ ] (اِ مرکب ) نام گیاهی دوایی . (ناظم الاطباء). نام دارویی است که آن را کَشنَه بر وزن دشنه می گویند. (برهان ) (از آنندراج ). رجوع به کشنه شود.