کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شش بندان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
شش پستان
لغتنامه دهخدا
شش پستان . [ ش َ / ش ِ پ ِ ] (اِ مرکب ) ماده سگ . (ناظم الاطباء). سگ که به تازی کلب خوانند. (از برهان ). || دشنامی است که به زنان دهند چه ایشان را تشبیه به ماده سگ کرده اند. (ناظم الاطباء) (از برهان ).
-
شش پستان
لغتنامه دهخدا
شش پستان . [ ش ُ پ ِ ] (ص مرکب ) زنی که پستانهای وی نرم و بزرگ و افتاده باشد. (از برهان ) (ناظم الاطباء). کنایه از زن پیر که مانند شش پستانی نرم و سست داشته باشد. (آنندراج ). نرم پستان و افتاده پستان . (غیاث اللغات ) : خیک است شش پستان زنی رومی دلی ز...
-
شش پنج
لغتنامه دهخدا
شش پنج . [ ش َ / ش ِ پ َ ] (اِ مرکب ) شش و پنج . (ناظم الاطباء). نوعی از قمار. (آنندراج ). رجوع به شش و پنج شود.- شش پنج باز ؛ آنکه نرد می بازد. نراد.- شش پنج زدن ؛ نردبازی کردن و شش و پنج آوردن : شش پنج زنند برتران نقش یک نقش رسد فروتران را. خاقانی...
-
شش پنجه
لغتنامه دهخدا
شش پنجه . [ ش َ / ش ِ پ َ ج َ / ج ِ ] (اِ مرکب ) نام گیاهی دوایی . (ناظم الاطباء). نام دارویی است که آن را کَشنَه بر وزن دشنه می گویند. (برهان ) (از آنندراج ). رجوع به کشنه شود.
-
شش پنچه
لغتنامه دهخدا
شش پنچه . [ ش َ / ش ِ پ َ چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب ) شش پنجه . (ناظم الاطباء). رجوع به شش پنجه شود.
-
شش پهلو
لغتنامه دهخدا
شش پهلو. [ ش َ / ش ِ پ َ ] (ص مرکب ) هر چیز که دارای شش جهت و یا طرف باشد. شش بر. شش سو : ازین سرو شش پهلوی هفت شاخ که بالاش تنگ است و پهلو فراخ . نظامی .اژدها را درید کام و گلوناچخ هشت مشت شش پهلو. نظامی .درختی است شش پهلو و چاربیخ تنی چند را بسته ب...
-
شش پیر
لغتنامه دهخدا
شش پیر. [ ش ِ ] (اِخ ) نام یکی از رودخانه های فارس . آبش شیرین و گوارا، آب چشمه ٔ شش پیر وچشمه ٔ تنگ آب سرد، در نزدیکی قریه ٔ شهداء اردکان ممزوج به رودخانه ٔ شش پیر گردد. (از فارسنامه ٔ ناصری ).
-
شش توک
لغتنامه دهخدا
شش توک . [ ش ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان میان تکاب بخش بجستان شهرستان گناباد. سکنه ٔ آن 100 تن و آب آن از قنات است . محصول آنجا غلات وارزن و زیره است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
شش جهت
لغتنامه دهخدا
شش جهت . [ ش َ / ش ِ ج َ هََ ] (اِ مرکب ) جهات سته . شش طرف ؛ یعنی پیش و پس و چپ و راست و بالا و پایین . (ناظم الاطباء). پیش و پس و چپ و راست و زیر و زبر. (از التفهیم ). اطراف عالم که مشرق و مغرب و جنوب و شمال و تحت و فوق باشد. (آنندراج ) (غیاث اللغا...
-
شش جهتی
لغتنامه دهخدا
شش جهتی . [ ش َ / ش ِ ج َ هََ ] (ص نسبی ) هر چیزی که دارای شش سطح باشد. || کثیرالاضلاع مسدس . (ناظم الاطباء). رجوع به شش پهلو شود.
-
شش چوب
لغتنامه دهخدا
شش چوب . [ ش َ / ش ِ ] (اِ مرکب ) مبال اردو. مستراح موقت که در اردوها از چوب سازند. مستراحهای چوبین قابل حمل در اردوها. (یادداشت مؤلف ).
-
شش حرفی
لغتنامه دهخدا
شش حرفی . [ ش َ / ش ِ ح َ ] (ص نسبی ) هر کلمه که دارای شش حرف بود. (ناظم الاطباء). در اصطلاح علم صرف عربی کلمه ای که دارای شش حرف باشد، خواه فعل باشد و خواه اسم . فعل مانند: استنصر، که سه حرف (ن ، ص ، ر) اصلی می باشند. و اسم مانند: سلسبیل و زنجبیل .
-
شش خاتون
لغتنامه دهخدا
شش خاتون .[ ش َ / ش ِ ] (اِخ ) شش بانو. (ناظم الاطباء). شش بانوست که شش کوکب زحل و مشتری و مریخ و زهره و عطارد و ماه باشد. (آنندراج ) (برهان ). رجوع به شش بانو شود.
-
شش خان
لغتنامه دهخدا
شش خان . [ ش َ / ش ِ ] (اِ مرکب ) خیمه ٔ مدور و خیمه ٔ گرد و قلندری . (ناظم الاطباء) (از برهان ). خیمه ٔ گرد مدور را گویند و آن را گنبدی نیز خوانند و معرب آن شش خانج است و در این زمان چنین خیمه ٔ گنبدمانند را که یک ستون در میان دارد چادر قلندری خوانن...
-
شش خانج
لغتنامه دهخدا
شش خانج . [ ش َ / ش ِ ن َ ] (معرب ، اِ مرکب ) گردکانی که درون آن را خالی کرده پر از سرب کنند و بدان قماربازی کنند. (ناظم الاطباء). کهجه . (دهار). کجة. (دهار). معرب شش خان و شش خانه . (از آنندراج ) (انجمن آرا). رجوع به شش خنج شود.