کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شست گیر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
شست آویز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] šast[']āviz نوعی شکنجه که شخص مجرم را از دو انگشت بزرگ پا آویزان کنند.
-
thumb, pollex, digit primus manus
انگشت شست
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم تشریحی] خارجیترین انگشت دست که دو بند دارد
-
دِلْ شُسْتَ
لهجه و گویش گنابادی
delshousta در گویش گنابادی یعنی ابراء کرده ، بخشیدن ، بخشش ، گذشتن از حق یا عشق ، ناامید شدن ، اعراض
-
انگشت شست
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: angošt(-e) šast طاری: angošt(-e) šâs طامه ای: angošt(-e) šast طرقی: angošt(-e) šâs کشه ای: angošt(-e) šâs نطنزی: ongušt(-e) šâs
-
نازِ شست
لهجه و گویش تهرانی
جایزه ،جایزه شکارچی،تشویق
-
شستِشو
فرهنگ گنجواژه
شستن.
-
انگشت شست
واژهنامه آزاد
thumb
-
دل شست
واژهنامه آزاد
دِلْ شُسْتَ:(delshousta) در گویش گنابادی یعنی ابراء کردن ، بخشیدن ، بخشش ، گذشتن از حق یا عشق ، ناامید شدن
-
rust-inhibitive wash
شستوشوی بازدارندۀ زنگ
واژههای مصوّب فرهنگستان
[خوردگی] ایجاد پوشش تبدیلی بر روی سطح آهن پیش از رنگ کردن
-
شست و شو
فرهنگ فارسی معین
(ی ) (شُ تُ) (اِمر.) شستن چیزی .
-
شست و شو
لغتنامه دهخدا
شست و شو. [ ش ُ ت ُ ] (اِمص مرکب ) شستشو. (ناظم الاطباء). شست و شوی . شستن چیزی . غسل . (فرهنگ فارسی معین ) : دارم عجب ز نقش خیالش که چون نرفت از دیده ام که دمبدمش کار شست و شوست . حافظ.رجوع به شستشو و شست و شوی شود.- شست و شو دادن ؛ شستن . پاک کردن...
-
شست و شوی
لغتنامه دهخدا
شست و شوی . [ ش ُ ت ُ ] (اِمص مرکب ) شست و شو. شستشو. (یادداشت مؤلف ) : سه چیز شما را میراث گذاشتیم رفت و روی ، و شست و شوی ، و گفت و گوی . (تذکرةالاولیاء عطار ج 2 ص 335). رجوع به شست و شو، و شستشوی شود.- شست و شوی خوب کردن ؛ شست و شوی طرفه دادن . ...
-
منوچهر شست کله
لغتنامه دهخدا
منوچهر شست کله . [م َ چ ِ رِ ش َ ک ُ ل َه ْ ] (اِخ ) رجوع به شصت کله شود.
-
ناز شست داشتن
لغتنامه دهخدا
ناز شست داشتن . [ زِ ش َ ت َ ] (مص مرکب ) در تداول ، ناز شست داشتن کاری ؛قابل انعام و جایزه و احسنت و آفرین بودن آن کار.
-
ناز شست گرفتن
لغتنامه دهخدا
ناز شست گرفتن . [ زِ ش َ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) در ازای هنرنمائی یا کاری فوق العاده پاداش و انعام گرفتن . || در تداول ، باج سبیل گرفتن . حق و حساب گرفتن .