کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شست پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
شست
/šast/
معنی
شصت؛ ۶۰.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. انگشت
۲. تور، قلاب
۳. حلقه
۴. جلوس، نشستن
فعل
بن گذشته: شست
بن حال: شوی
دیکشنری
wash
-
جستوجوی دقیق
-
شست
واژگان مترادف و متضاد
۱. انگشت ۲. تور، قلاب ۳. حلقه ۴. جلوس، نشستن
-
شست
فرهنگ فارسی معین
(شَ) (اِ.) انگشت بزرگ و پهن دست یا پا، انگشت نر، انگشت ابهام . ؛~ کسی خبردار شدن ناگهان پی بردن ، به فراست دریافتن .
-
شست
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (اِ.) قلاب و تور ماهیگیری ، دام ، کمند.
-
شست
لغتنامه دهخدا
شست . [ ش َ ] (اِ) زنار و رشته ای که گبران و هنود بر کمر بندند و بر گردن آویزند. (ناظم الاطباء) (از برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ) (از انجمن آرا) (آنندراج ). زنار. (غیاث اللغات ) : گفت شست مغانه بربندیدبت به معبود خویش نپسندید. سنایی . || ابهام و انگشت...
-
شست
لغتنامه دهخدا
شست . [ ش َ ] (عدد، ص ، اِ) شصت . شش دفعه ده . (ناظم الاطباء). عددی است معروف که به عربی ستین گویند و معرب آن شصت باشد. (برهان ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ). نام عدد معروف و آن را شصت با صاد نویسند برای دفع التباس از معانی دیگر. (غیاث اللغات ) : بجا...
-
شست
لغتنامه دهخدا
شست . [ ش ِ / ش َ ] (مص مرخم ، اِمص ) نشست . مقابل برخاست . اجلاس . (از فرهنگ جهانگیری ) (از ناظم الاطباء)(از انجمن آرا). مخفف نشست . (از برهان ) (غیاث اللغات ). نشستن . جلوس . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به شستن شود. || (اِ) قصد و نیت . (ناظم الاطباء)...
-
شست
لغتنامه دهخدا
شست . [ ش ُ ] (مص مرخم ، اِمص ) شستن . غسل و غسول . (ناظم الاطباء). مخفف شستن ، در شست و شو. (یادداشت مؤلف ). || (ن مف ) مخفف شسته : ازّ؛ گازر شست . (یادداشت مؤلف ).
-
شست
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] šast شصت؛ ۶۰.
-
شست
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) šast ۱. (زیستشناسی) انگشت بزرگ دست یا پا؛ انگشت نر؛ ابهام.۲. [قدیمی] زهگیر؛ انگشتانۀ چرمی یا استخوانی که هنگام تیراندازی با کمان بر سر انگشت شست میکردند: ◻︎ نظر کن چو سوفار داری به شست / نه آنگه که پرتاب کردی ز دست (سعدی۳: ۳۲۲).
-
شست
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] šast ۱. قلاب ماهیگیری: ◻︎ بر ماه به شست زلفکان راه گرفت / گیرند به شست ماهی او ماه گرفت (عنصری: ۳۱۰).۲. دام؛ کمند.
-
شست
فرهنگ فارسی عمید
(بن ماضیِ شستن) šost = شستوشو〈 شستوشو: عمل شستن چیزی.
-
شست
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: beššošt طاری: beššošt طامه ای: boyšošt طرقی: beššošt کشه ای: beššošt نطنزی: baššošt
-
شست
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: šas طاری: šâs طامه ای: šâs طرقی: šâs کشه ای: šâs نطنزی: šas
-
شست
دیکشنری فارسی به عربی
ابهام