کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شریعت نهادن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شریعت نهادن
لغتنامه دهخدا
شریعت نهادن . [ ش َ ع َ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) راه و طریقه ای نهادن . آیین و رسم و دینی ابداع کردن : مگر خزان به رزان نوشریعتی بنهادکه کرد بر همه عالم مباح خون رزان .امیرمعزی (ازآنندراج ).
-
واژههای مشابه
-
صاحب شریعت
لغتنامه دهخدا
صاحب شریعت . [ ح ِ ش َ ع َ ] (اِخ ) پیغمبر اسلام : وارث صاحب شریعت صاحب درس و سبق خسرو برهانیان صاحب قران روزگار.سوزنی .
-
شریعت زاده
لغتنامه دهخدا
شریعت زاده . [ ش َ ع َ دَ / دِ ] (اِخ ) ازآزادیخواهان و مشروطه طلبان و سیدی فاضل و عالم به علوم قدیمه ، و مطلع از بسیاری از علوم عصر بود، او رادر تبریز به قتل غیله کشتند. (از یادداشت مؤلف ).
-
اهل شریعت
لغتنامه دهخدا
اهل شریعت . [ اَ ل ِ ش َ ع َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) متشرعین . پیروان شریعت . مقابل اهل حکمت : اندرین روزگار غالب خلق روی از دین حق گردانیده اند و بازار حکمت کاسد است و مزاج اهل شریعت فاسد است . (جامع الحکمتین ص 18).
-
مذهب و شریعت
فرهنگ گنجواژه
دین.
-
جستوجو در متن
-
تشریع
فرهنگ فارسی معین
(تَ) [ ع . ] (مص م .) شریعت آوردن ، آیین نهادن .
-
گذارد
لغتنامه دهخدا
گذارد. [ گ ُ] (مص مرخم ، اِمص ) وضع. نهادن . گذاشتن : بزد گرز و بفکند در را ز جای پس آنگه سوی خانه بگذارد پای . فردوسی .|| ادا کردن . (برهان ). بجای آوردن . انجام دادن : این است امارت سعادت آخرت طلب کردن ... و از گذارد فرمان حق تعالی تقاعد نمودن . (ت...
-
حقه
لغتنامه دهخدا
حقه . [ ح ِق ْ ق َ ] (ع مص ) حق . در سال چهارم پا نهادن شتربچه . (منتهی الارب ). || پانهادگی شتربچه در سال چهارم . || (اِ) شترماده ٔ سه ساله ٔ در چهارم شده . شتربچه ٔ سه ساله که پا در چهار گذاشته باشد. ماده شتر بچهار سال درآمده . مایه ٔ سه ساله ٔ بچه...
-
گام
لغتنامه دهخدا
گام . (اِ) آنقدر از زمین که میان دو پا باشد گاه راه رفتن . قدم . پای . فرجه میان دو قدم . لنگ . پی . این کلمه با افعال برداشن ، زدن . سپردن . گذاشتن ، گذاردن . نهادن . استعمال شود: اختطاء، اختیاط؛ گام زدن . تخطرف ؛ بشتاب رفت و گام فراخ نهاد و دو گام ...
-
ردة
لغتنامه دهخدا
ردة. [ رِدْ دَ ] (ع اِمص ) برگشتگی از دین و جز آن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). اسم است از ارتداد. (از اقرب الموارد). اسم مصدر ارتداد بکسر راء است ولی معمولاً به فتح تلفظ کنند. (نشریه ٔ دانشکده ٔ ادبیات تبریز سال اول شماره ٔ 50 از صحاح ...
-
بدعت
لغتنامه دهخدا
بدعت . [ ب ِ ع َ ] (ع ، اِ) بدعة. چیز نوپیدا و بی سابقه . آیین نو. رسم تازه . (فرهنگ فارسی معین ) : وگر آزر بدانستی تصاویرش نگاریدن نه ابراهیم از آن بدعت بری گشتی نه اسحاقش . منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 48).از دوش فکن غاشیه ٔ مهر در این کوی چون گرد ...
-
تضمین
لغتنامه دهخدا
تضمین . [ ت َ ] (ع مص ) چیزی را به پایندانی فرا کسی دادن . (تاج المصادر بیهقی ) (از زوزنی ). چیزی را به ضمان دادن .(ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). || پذیرانیدن و تاوان دادن او را آن چیز. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). پذیرانیدن و ضامن گردانیدن کس...
-
کفه
لغتنامه دهخدا
کفه . [ ک َف ْ ف َ / ف ِ ] (از ع ، اِ) کفّة. پله ٔ ترازو. (برهان ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ رشیدی ). پله ٔ ترازو و هر چیزی که مانند آن گرد باشد. (غیاث ). پله . (نصاب ). هریک از دو خانه ٔ ترازو که در یکی سنگ و در دیگر چیز کشیدنی نهند. سنجه . کپه . (یاددا...