کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شرکت هتلداری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
business-to-business, B2B
شرکتبهشرکت
واژههای مصوّب فرهنگستان
[رایانه و فنّاوری اطلاعات] نوعی تجارت الکترونیکی بین شرکتها
-
consumer-to-business, C2B
فردبهشرکت
واژههای مصوّب فرهنگستان
[رایانه و فنّاوری اطلاعات] نوعی تجارت الکترونیکی که در آن پیشنهاد خرید کالا یا خدمات را فرد ازطریق اینترنت به شرکتهای مربوط اعلام میکند
-
شرکت تجاری
فرهنگ واژههای سره
باهمان بازرگان
-
شرکت تعاونی
فرهنگ واژههای سره
باهمان همیار
-
شرکت کرد
فرهنگ واژههای سره
هنبازید
-
شرکت کردن
فرهنگ واژههای سره
هم انبازی کردن
-
شرکت کننده
فرهنگ واژههای سره
هنباز
-
company 2
شرکت 1
واژههای مصوّب فرهنگستان
[اقتصاد] تشکلی برای انجام فعالیتی مجاز با هدف کسبوکار
-
corporation
شرکت 2
واژههای مصوّب فرهنگستان
[اقتصاد] شخص حقوقی که حقوق و تعهدات آن مستقل از حقوق و تعهدات سهامداران باشد و فعالیت آن براساس مجوز دولت مشروعیت یابد متـ . شرکت سهامی
-
شرکت سهامی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[اقتصاد] ← شرکت 2
-
participant
شرکتکننده
واژههای مصوّب فرهنگستان
[روانشناسی] فردی که آگاهانه و به ارادۀ خود در یک آزمایش یا آزمون یا تحقیق شرکت میکند
-
holding company, parent company
شرکت نگهدار
واژههای مصوّب فرهنگستان
[عمومی] شرکتی که مقدار معینی از سهام شرکت دیگری را میخرد تا در مدیریت و سیاستگذاری و تصمیمگیری آن شرکت داشته باشد
-
شرکت اسلام
لغتنامه دهخدا
شرکت اسلام . [ ش ِ ک َ ت ِ اِ ] (اِخ ) جمعیتی سیاسی در سراکرتا (جاوه ) در قرن 19 م . این جمعیت در تحول شهرها و بیداری ملل آسیای شرقی و مبارزه با استعمار هلندیان بسیار مؤثر بود. (فرهنگ فارسی معین ) (از المنجد).
-
شرکت جستن
لغتنامه دهخدا
شرکت جستن . [ ش ِ ک َ ج ُ ت َ ] (مص مرکب ) درآمدن به انجمن . به مجمع پیوستن .در حلقه ٔ... درآمدن . شرکت کردن . دخالت کردن . وارد شدن : نمایندگان در جلسه ٔ دیروز مجلس شرکت جستند. دیپلمه ها در کنکور شرکت جستند. رجوع به شرکت کردن شود.
-
شرکت داشتن
لغتنامه دهخدا
شرکت داشتن . [ ش ِ ک َ ت َ ] (مص مرکب ) سهیم بودن . شریک بودن . نقشی به عهده داشتن در کاری : نژادپرستان در قتل فلان سیاه پوست شرکت داشته اند.