کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شرکت جستن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
government-to-business, G2B
دولتبهشرکت
واژههای مصوّب فرهنگستان
[رایانه و فنّاوری اطلاعات] تعامل برخط و غیرتجاری میان دولت و بخش خصوصی
-
درنقشه خیانت شرکت کردن
دیکشنری فارسی به عربی
تآمر
-
شرکت کردن در
دیکشنری فارسی به عربی
ساهم
-
شرکت در جرم
دیکشنری فارسی به عربی
تواطي
-
شرکت در مالکیت
دیکشنری فارسی به عربی
موافقة
-
ایجاد شخصیت حقوقی برای شرکت
دیکشنری فارسی به عربی
اندماج
-
کسی که در لشکر کشی شرکت میکند
دیکشنری فارسی به عربی
مدافع
-
یکی شدن دو یا چند شرکت
دیکشنری فارسی به عربی
اندماج
-
اءتلا ف چند شرکت با یک دیگر
دیکشنری فارسی به عربی
برکة
-
شرح چاپی درباره شرکت یا معدنی که برای ان باید سرمایه جمع اوری شود
دیکشنری فارسی به عربی
دليل
-
جستوجو در متن
-
اشتراک جستن
لغتنامه دهخدا
اشتراک جستن . [ اِ ت ِ ج ُ ت َ ] (مص مرکب ) انبازی کردن . شرکت طلبیدن . شرکت خواستن . همکاری کردن .
-
assisted
دیکشنری انگلیسی به فارسی
کمک کرد، کمک کردن، یاری کردن، مساعدت کردن، دستیاری کردن، معاونت کردن، شرکت جستن، همدستی و یاری کردن، دستگیری کردن، حضور بهم رساندن، توجه کردن، پیوستن به، حمایت کردن از، پایمردی کردن
-
assists
دیکشنری انگلیسی به فارسی
کمک می کند، همکاری، کمک کردن، یاری کردن، مساعدت کردن، دستیاری کردن، معاونت کردن، شرکت جستن، همدستی و یاری کردن، دستگیری کردن، حضور بهم رساندن، توجه کردن، پیوستن به، حمایت کردن از، پایمردی کردن
-
assist
دیکشنری انگلیسی به فارسی
کمک کن، همکاری، کمک کردن، یاری کردن، مساعدت کردن، دستیاری کردن، معاونت کردن، شرکت جستن، همدستی و یاری کردن، دستگیری کردن، حضور بهم رساندن، توجه کردن، پیوستن به، حمایت کردن از، پایمردی کردن
-
جستن
لغتنامه دهخدا
جستن . [ ج ُ ت َ ] (مص ) یافتن . (بهارعجم ) (آنندراج ) (برهان ). یافتن و پیدا کردن . (فرهنگ فارسی معین ). یافتن و گم کرده را پیدا کردن . (ناظم الاطباء). در تداول عوام ، یافتن و یافتن چیزی گمشده . (یادداشت مؤلف ) : شتابید گنجور و صندوق جست بیاورد پوی...