کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شروع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
شروع
/šoru'/
معنی
۱. آغاز کردن به کاری؛ کاری را آغاز کردن.
۲. (اسم) ابتدا؛ آغاز.
〈 شروع کردن: (مصدر لازم) آغاز کردن؛ آغازیدن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
آغاز، ابتدا، اوایل، بدو، عنفوان، مقدمه، نخست ≠ ختم
برابر فارسی
آغاز
فعل
بن گذشته: شروع کرد
بن حال: شروع کن
دیکشنری
beginning, birth, commencement, dawn, inception, initiation, institution, onset, outset, rise, start
-
جستوجوی دقیق
-
شروع
واژگان مترادف و متضاد
آغاز، ابتدا، اوایل، بدو، عنفوان، مقدمه، نخست ≠ ختم
-
شروع
فرهنگ واژههای سره
آغاز
-
شروع
فرهنگ فارسی معین
(شُ) [ ع . ] 1 - (مص م .) آغاز کردن . 2 - (اِ.) آغاز، ابتدا.
-
شروع
لغتنامه دهخدا
شروع . [ ش ُ ] (ع اِ) ج ِ شارِع . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). رجوع به شارع شود.
-
شروع
لغتنامه دهخدا
شروع . [ ش ُ ] (ع اِمص ، اِ) آغاز و فیال و ابتدا و اول . (ناظم الاطباء).- شروع افتادن ؛ شروع شدن . آغاز گشتن : اگر در محامد اخلاق و مآثر اعراق این پادشاه ... خوض و شروع افتد. (سندبادنامه ص 18).- کلاس شروع ؛در سابق بر کلاس تهیه اطلاق می شد و پیش از ...
-
شروع
لغتنامه دهخدا
شروع . [ ش ُ ] (ع مص ) به کاری آغازیدن . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). در کاری شدن . (المصادر زوزنی ) (از تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 61). به کاری درآمدن . (آنندراج ). آغازیدن . آغاز کردن .روی آوردن ب...
-
شروع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] šoru' ۱. آغاز کردن به کاری؛ کاری را آغاز کردن.۲. (اسم) ابتدا؛ آغاز.〈 شروع کردن: (مصدر لازم) آغاز کردن؛ آغازیدن.
-
شروع
دیکشنری فارسی به عربی
استهلال , بداية
-
واژههای مشابه
-
starter, first course
مرحلۀ شروع
واژههای مصوّب فرهنگستان
[گردشگری و جهانگردی] اولین مرحلۀ یک وعده غذا
-
شروع کردن
فرهنگ واژههای سره
آغازکردن، آغازیدن
-
goes up
شروع اجرا
واژههای مصوّب فرهنگستان
[هنرهای نمایشی] زمان آغاز اجرای نمایش
-
rust bloom
شروع زنگ
واژههای مصوّب فرهنگستان
[خوردگی] بیرنگ شدن فلز که نشاندهندۀ آغاز زنگزدگی است
-
شروع کردن
لغتنامه دهخدا
شروع کردن . [ ش ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) شروع نمودن . آغازیدن و ابتدا کردن . (ناظم الاطباء). آغازیدن . آغاز کردن . دست بکار شدن . افتتاح . برداشت کردن . ابتدا کردن . اقدام کردن . (یادداشت مؤلف ) : رسولی فرستاده آمد... تا آنچه او را مثال داده آمده است ش...
-
شروع نمودن
لغتنامه دهخدا
شروع نمودن . [ ش ُ ن َ / ن ِ / ن ُ دَ ] (مص مرکب ) شروع کردن . آغازیدن و ابتدا کردن . (ناظم الاطباء). رجوع به شروع کردن شود.